رمان ایرانی

کمی مایل به سرخ

کمی‌ مایل به سرخ رمانی است با محوریت یک زن جوان که باید با واقعیت‌هایی مواجه شود که مدت‌ها پنهان یا مستتر بوده است. قصه از یک حادثه مهم شروع می‌ِشود. زنی روزنامه‌نگار تصادف شدیدی می‌کند و چیزی نزدیک سه ماه به کما فرو می‌رود. بعد بیدار شدن و گذر از مرز باریک مرگ و زندگی به تدریج در می‌یابیم که او چه گذشته‌ای داشته است و چه حفره‌‌هایی در زندگی‌اش وجود دارد. از سویی او می‌خواهد با خواندن روزنامه‌ها و کتاب‌های منتشر شده در سه ماه غیبتش دریابد چه اتفاق‌هایی افتاده. ماجراهایی که بعضی آدم‌ها را عوض کرده و برخی دیگر را غریبه، و در مجموع روندی را رقم زده است که باید کشف شود... کمی مایل به سرخ رمان خوش ضرب‌آهنگی است با فضاهایی متفاوت. نوبخت از دیالوگ بسیار استفاده کرده است و همچنین از برش‌های ظریف زمانی، و تلاش داشته رمانی بنویسد که در آن بتوان به لایه‌های شخصیتی متناقض آدم‌هایی پی برد که انگار بعد از بازآمدن از مرگ قهرمان اصلی، بیش‌تر از گذشته باید روایت شوند. و این مثل گشودن جعبه پاندوراست...

چشمه
9786002299130
۱۳۹۷
۱۲۲ صفحه
۱۳۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرشته نوبخت
مرغ عشق‌های همسایه روبه‌رویی (مجموعه داستان کوتاه)
مرغ عشق‌های همسایه روبه‌رویی (مجموعه داستان کوتاه) ... تا صبح، چند بار بیدار شدم و دوباره خوابم برد. باریکه‌ای از نور شفق به داخل اتاق تابیده بود که از بستر بیرون آمدم.دیگر صدا قطع شده بود. خیالم راحت شد فکر کردم حالا دیگر خوابیده است. به خودم گفتم باید همین طور باشد. همه ما هر قدر همرنج و درد می‌بینیم کمی بعد حس و لمس می‌شویم و ...
کلاغ
کلاغ بیرون برف می‌بارد. سال‌هاست که هیچ زمستانی این‌طور نباریده. مهری، چمدان مادر را روی میز غذاخوری گذاشته و دور و برش پر است از خرت و پرت. مادر لباس عروسی‌اش را توی این چمدان نگه می‌داشت. حالا لباس افتاده روی یکی از مبل‌ها. شکل زنی که از کمر چرخیده و سر و دستش را گذاشته است روی دسته مبل. به ...
سیب ترش
سیب ترش دیشب قبل از خواب که تمام شب خواب به چشمم نیامد، در بالکن را باز کردم و چند دقیقه تو تاریکی و سرما ایستادم. رگه‌های سفید برفی را که روی دیوارهای خانه روبرویی و حاشیه کوچه نشسته بود تماشا کردم و یادم افتاد که می‌گفتی از باریدن برف، بیشتر از هر چیز صدایش را دوست داری و من به تو ...
زمستان فصل مردن نیست
زمستان فصل مردن نیست من دیوارهای خانه کوچک را می‌بینم و ایوان وسیع نیم‌طبقه بالا را که روی طنابش پر از لباس است. باد از سمت جنوب می‌وزد و لباس‌ها زیر آفتاب آرام و ملایم تکان می‌خورند. دوربین را جلو چشمم می‌گذارم و لنز را تنظیم می‌کنم. تهمینه مسیر نگاهم را دنبال می‌کند و دیگر حرفی نمی‌زند. همان‌جا است که می‌گوید چه کار کرده...
مشاهده تمام رمان های فرشته نوبخت
مجموعه‌ها