رمان ایرانی

نامه‌های شفاهی

سلام به آن‌ها که دست می‌زنند. سلام به آن‌ها که می‌دانند چرا دست می‌زنند. سلام به خودم که نمی‌دانم چرا دست می‌زنم. که همیشه با شنیدن صدای دست دیگرها من هم دست زده‌ام بی‌آنکه بدانم برای کی و چرا دست می‌زنم و یا چقدر باید دست بزنم. گاهی به خودم می‌گویم ما که ماهی نیستیم از دریا آمده باشیم. ما عقل داریم باید کارهامان را بر اساس خرد انجام دهیم. باید فکر کنیم. دست زدن مثل خمیازه کشیدن غیرارادی نیست. کار مهمی است و نتایج اجتماعی مهمی دارد. گاهی در سرنوشت خودمان اثر دارد. مبادا او، آن که برایش دست می‌زنیم شخص ناقلایی باشد. خدای نخواسته دزد یا ستمکار باشد. کسی که دیگرها را کتک می‌زند یا آن‌ها را زندانی می‌کند، کسی که لایق دست زدن نیست. من باید بدانم زیرا همواره تاریکی یک گوشه پنهان نشسته روشنایی را می‌پاید.

پوینده
9789642950720
۱۳۹۷
۴۰۰ صفحه
۱۱۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد صالح‌علا
دست بردن زیر لباس سیب
دست بردن زیر لباس سیب محبوبم! من مردی دست و پا چلفتی‌ام، آینه‌ای را که به ایوان می‌بردم از دستم افتاد، شکست و هزار تکه شد. به جای آنکه غصه بخورم می‌نشینم و به دقت تکه تکه آینه را کنار هم می‌چینم، وقتی که همه را به هم می‌چسبانم، می‌بینم اشتباه کرده ام و چند تکه را جا‌به‌جا گذاشته‌ام.جوری که گوش‌هایم را جای دهانم و ...
اجازه می‌فرمایید گاهی خواب شما را ببینم
اجازه می‌فرمایید گاهی خواب شما را ببینم باور نمی‌کنی باز هم عین وحشی‌ها به من حمله کردند. جر و واجرم دادند، آن‌ها با اخلاق میانه‌ای ندارند حتی به ماده خودشان هم چنگ و دندان نشان می‌دهند، تازه ماده‌شان از نرهاشان بی‌رحم‌ترند، گرگ‌ها عاشق نمی‌شوند، بچه‌هاشان را نمی‌بوسند، بوسیدن را بلد نیستند، پوزه‌هاشان برای این کار طراحی نشده، همدیگر را در آغوش نمی‌گیرند، غبطه هم نمی‌خورند...
خفه‌شو عزیزم
خفه‌شو عزیزم در انتهای صحنه چند قفسه‌ی چوبی پر شده از کتاب‌هایی که به‌عکس چیده شده‌اند، چنانکه عنوان هیچ‌یک از آن‌ها دیده نمی‌شود. در سمت دیگر، کمد چوبی بزرگی است که پشت درهایش آینه‌های قدی است. در یک سمت کمد چتر، روسری‌ها و جوراب‌های رنگی زنانه آویزان است و در سمت دیگر لباس‌های زنانهدر شکل‌ها و رنگ های جورواجور آویزان شده است.
کاپوچینو کیک پنیر
کاپوچینو کیک پنیر او همچنان خواب است. به او نزدیک می‌شوم، با اینکه ظاهرا تا صبح در آغوش هم بوده‌ایم اما هنوز احساس بیگانگی می‌کنم. صدایش می‌زنم. چند بار تکانش می‌دهم، ولی با وحشت احساس می‌کنم آن‌که تماشای نگاهش مرا بی‌قرار می‌کرد، آن‌که بخار دهانش بوی همه مشک‌های ختنی را می‌داد...
مشاهده تمام رمان های محمد صالح‌علا
مجموعه‌ها