35 سال است که در کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است. 35 سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها 3 تنی از آنها را خمیر کردهام...
۱۴ رمان
Born in Brno-Židenice, Moravia, he lived briefly in Polná, but was raised in the Nymburk brewery as the manager's stepson.
Hrabal received a Law degree from Prague's Charles University, and lived in the city from the late 1940s on.
He worked as a manual laborer alongside Vladimír Boudník in the Kladno ironworks in the 1950s, an experience which inspired the "hyper-realist" texts he was writing at the time.
شهری که در آن زمان ایستاد
وقتی پدرم نقش آن پری دریایی را که برای همیشه روی سینهام نقش بسته بود، دید، لحظهای خشکش زد و بعد به مدت طولانی به آن خیره شد، هیچکدام از چشمانش پلک نمیزدند انگار در ذهنش دنبال دلایلی میگشت که ممکن بود آن نشان دریایی و پاکنشدنی را توجیه کند...
همه ترسهایم
خدایان این سرزمین را ترک کردهاند قهرمانان دوران باستان هرکول و پرومته رخت بربستهاند. همسرم هم بهتر دید این زندگی را ترک کند. درست مثل پرل دختر خاخامی از براتیسلاو که عاشق من بود و من هم عاشق او چون خیلی شبیه همسرم پپسی بود...
تنهایی پر هیاهو
تنهایی پر هیاهو ماجرای عشق آدمیزاد به کتاب است. اینکه چگونه یک کتاب میتواند برای آدم فراتر از یک کتاب (یک جسمواره) باشد، و ما نیز در مقابل آن، فراتر از یک خواننده و یا مخاطبی گذرا باشیم. راوی مردی به نام هانتا که 35 سال از عمرش را در کاغذ باطله و کار با دستگاه پرس کاغذ سپری کرده ...
واهمههای با نام و نشان (نامههایی به دوبنکا)
واهمههای بینام و نشان مجموعه نامههایی است که بهومیل هرابال (1914ـ1997) در خلال سالهای 1989 تا 1991 برای ایپریل گیفورد (که هرابال به زبان خودش او را دوینکا مینامید) نگاشته اما هرگز پست نکرده است. این نوشتههای گاهشمار تمامی رویدادهای شاخص زندگی اوست که اغلب اوقات از پشت پنجره کافههایی که پاتوقش بودند شاهدشان بوده است. هرابال، با همان روایت ...