انگاری در بهشت بالای سرم باز شده بود، صاف همون لحظه، و من میتونستم صدای جهانو بشنوم. تمام چیزی که من میشنیدم فریاد این هستی بود... میدونی چی میگفت؟ داشت میخندید. آره. همه حواسشو جمع کرده بود و داشت میخندید، داشت به من میخندید...
5 ضرب در 2 (5 نمایشنامه دو شخصیتی برای 2 بازیگر زن) مجموعه دنیای مدرن 3
من نمیخوام بمیرم. اگه یه مار پیداش بشه و مسمومم کنه، خب کرده. اگه شورشیها بیان و بهم شلیک کنن یا با چاقو سرم رو ببرن، خب کردن. اینها دست من نیست. اما این که بدن خودم بهم بتازه و بکشدم... نه. نمیتونم قبول کنم.
کابوسها (12 نمایشنامه رادیویی)
قدرتی که به من داده شده، چه به صورت تیغه تیز تبر باشه یا نیش دشنهای در تاریکی شب و یا طناب نرمی که دور گردن متهم حلقه میکنم، تنها بخش کوچکیست از قدرت بیکران کسانی که روی این زمین به حقوق مردم تجاوز میکنند. همه خشونتها یک منشا دارند و قدرت من هم از جانب صاحبان اصلی قدرت به ...
نیمهشب در داستایفسکی
در کتابخانه، در یک نشست، صد صفحه خواندم، حروف چاپی کوچک و ریز. ساختمان را که ترک کردم کتاب همانطور روی میز ماند، گشوده در صفحهای که مشغول خواندنش بودم. روز بعد برگشتم، و کتاب هنوز آنجا بود، گشوده در همان صفحه.
5 ضرب در 2 (5 نمایشنامه دو شخصیتی برای 1 زن و 1 مرد) مجموعه دنیای مدرن 1
ما همهمون چسبیدیم به زندگی. شاید این ثابت کنه که هیچی بعد از مرگ وجود نداره؟ شاید یه قسمتی از ما میدونه که این تمام اون چیزیه که ما داریم و سعی میکنه تا جایی که ممکنه نگهش داره.
لازم نیست دلداریم بدی
چاریتی میداند که ازدواج من یک ازدواج سنتی هندی بوده.پدر و مادرم به کمک یک دلال ازدواج که از فامیلهای مادرم بود دامادی انتخاب کردند. همه کاری که من باید میکردم این بود که سلیقه غذاییاش را بفهمم...
اسم من اورلاندو زکی است. منظور از اورالاندو همان اورلاندو در فلوریداست که روی تیشرتی که صلیبسرخ به من داده نوشته شده؛ زکی ...