رمان ایرانی

زندگی داشت راه خودش را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت و ما را هم با خود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد. هرچند همیشه روی دور بود و این ما بودیم که گاهی از مدارش خارج می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدیم. چه خوب که رها نشده بودیم که با همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سختی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تلخی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها هنوز دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایمان را ول نکرده بود. میان این گردش‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، در این رفت و آمدها عوض شده بودیم همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان تغییر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردیم و قرار نبود دخیل ببندیم به گذشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که قرار بود فقط یک خاطره باشد. یک خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شیرین و البته گاهی تلخ! شاید دیر از فهم به عمل رسیده بودم که دنیا ارزش این را ندارد که بخواهم غصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را بخورم، دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست قدر همان چیزهایی که داشتم را بدانم، مبادا روزی برسد که از دست دادنشان از خواب غفلت بیدارم کند. رویا ساختن آسان بود و رها شدن از آن سخت. گاهی از خودم و سن و سالم خجالت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشیدم. بابت آن رویایی که شاید هنوز آن‌طور که باید رهایم نکرده بود، واقعا انتظار آن حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از محمد نداشتم. یعنی سالها بود که نداشتم اما خب حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش، هرچند دیر، اما یک گره از آن ته ته قلبم باز کرده بود و توی دل و ذهنم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانستم که بابتش از او ممنونم.

9789642161843
۸۰۸ صفحه
۸ مشاهده
۰ نقل قول