نمک

«هر تکه از تو را جمع کرده‌ام: خرده‌ریزها، غبارها، تکه‌پاره‌ها، ردپاها. لهجه‌ات که در آوای دیگران کشیده می‌شود، دانه‌های شن، صدف دریایی، گذشته‌ات آن‌گونه که تصورش کرده‌ام، آینده‌مان، آنچه از تو می‌خواستم، آنچه وعده‌اش را به من داده بودی. رویاهای کودکی‌ام را جمع کرده‌ام، عشقی که در کودکی به پدرم داشتم، نغمه‌های احمقانه‌ای از دوران جوانی‌ام. نمی‌دانم تو بذری را در من کاشته‌ای یا بالعکس.»