بریده‌هایی از رمان خاطرات 1 گیشا

نوشته آرتور گلدن

هیچ‌گاه در پی شکست مردی که با او می‌جنگم برنمی‌آیم، می‌گردم که اعتماد به نفسش را بشکنم. ذهنی که مشکل شک دارد نمی‌تواند خود را روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد با هم برابرند. _ برابر واقعی _ به شرط آن که در اعتماد به‌نفسشان هم با هم برابر باشند. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
جوان‌تر که بودم باور داشتم که عشق با گذر زمان رنگ می‌بازد، مثل فنجانی جامانده در اتاق بتدریج چایش به هوا می‌رود اما آن روز وقتی من و رئیس به خانه بازگشتیم، چنان با اشتیاق و نیاز از شهد جام وجود یکدیگر نوشیدیم که احساس کردم از هر چه رئیس از من گرفته خالی شده‌ام، و در برابر از چیزهایی پر شده ام که من از او گرفته‌ام. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
سختی کشیدن مثل وزش باد شدید است. منظورم این نیست که ما را از نقاطی برمی‌گرداند که ممکن بود به نوعی برویم. و همین‌طور از ما چیزهایی را می‌کند که کنده شدنی به نظر نمی‌رسیدند، اما بعد از آن خودمان را آنچه که واقعاً هستیم می‌بینیم، نه آنچه که می‌خواستیم باشیم. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
غم چیز غریبی است، در برابر آن چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود، و کاری از دستمان بر نمی‌آید جز این که از این سرما بلرزیم. اما پنجره‌ای است که هر بار کمتر باز می‌شود، و کمتر باز می‌شود، و روزی متعجب می‌شویم که کجا رفته است. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
صورتش پر از چین و چروک بود و در هر چروک نگرانی از چیزی را جا داده بود، از این‌رو دیگر صورتش صورت خود او نبود، بیشتر شبیه درختی بود که بر هر شاخه‌اش پرند‌ه‌ای آشیانه ساخته است. مدام در حال جنگیدن برای کنار آمدن با این نگرانی‌ها بود و از این تلاش همیشه خسته به نظر می‌رسید. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره ای میماند که به خودی خود باز میشود. اتاق سرد میشود و کاری از دستمان برنمی آید جز اینکه از سرما بلرزیم. اما پنجره ایست که هر بار کمتر باز میشود و کمتر باز میشود و روزی متعجب میشویم که کجا رفته است. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
او گفت: گمانم این درست است که همه بعضی وقت‌ها می‌بازند ،اما من هرگز نباخته ام! سرانجام کسی راز موفقیتش را پرسید ؛او توضیح داد: هیچ گاه در پی شکست مردی که با او می‌جنگم برنمی آیم ،می گردم که اعتماد به نفس را بشکنم. ذهنی که مشکل شک دارد نمی‌تواند خود را بر روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد باهم برابرند-برابر واقعی - به شرط آنکه اعتماد به نفسشان برابر باشند! خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن