و بعد وارد حومه شهر شدیم و در مسیر، کشتزارها و چراگاه‌ها و گاوها و اسب‌ها بودند و هم‌چنین یک مزرعه و یک پل و خیابان‌های کوچکی که چندین ماشین در آن در تردد بودند. و دیدن این منظره‌ها مرا به این فکر انداخت که همه‌ی واگن‌های قطار موجود در دنیا احتمالا میلیون‌ها مایل می‌شدند و همه‌ی آن‌ها در مسیرشان از مقابل جاده‌ها و خانه‌ها و رودخانه‌ها و کشتزارهای زیادی رد می‌شدند و همین دوباره مرا به این فکر انداخت که آدم‌های دنیا چند نفر هستند و همه‌ی آن‌ها خانه و سهمی از جاده‌های مختلف دارند تا ماشین‌شان را در آن‌ها برانند و حیوان خانگی و لباس دارند و همه ناهار می‌خورند و شب‌ها می‌خوابند و برای خودشان اسمی دارند و با فکر کردن به همه‌ی این‌ها سرم سوت کشید.