اما مادر سوزانده شد. این یعنی او توی یک تابوت گذاشته شده و سوزانده و نابود شد و خاکستر و دود شد. من نمیدانم خاکستر چه شد و نمیتوانستم موقع سوزاندن جسد سوال کنم چون به مراسم تدفین نرفتم. اما دود از دودکش بیرون آمد و به هوا رفت و گاهی به آسمان نگاه میکنم و فکر میکنم مولکولهای بدن مادر آن بالاست، یا در ابرها بر فراز آفریقا یا قطب جنوب، یا دارد به شکل باران در جنگلهای انبوه برزیل، یا به صورت برف در جایی، فرو میریزد. حادثهای عجیب برای سگی در شب مارک هادون
مارک هادون
اما وقتی مادر مرد به بهشت نرفت ، چون بهشت وجود ندارد. حادثهای عجیب برای سگی در شب مارک هادون
بهترین حالت این است که آدم از اتفاق خوبی که قرار است بیفتد باخبر باشد درست مثل موقعی که مردم میدانند که قرار است در یک روز بهخصوص خسوف اتفاق بیفتد یا کسی بداند که قرار است برای کریسمس به اون میکروسکوپ هدیه بدهند. از طرفی بدترین حالت هم این است که آدم از اتفاق بدی که قرار است بیفتد باخبر باشد درست مثل موقعی که آدم میداند قرار است در یک روز بهخصوص برای پر کردن دندانش به دندانپزشکی برود یا قرار است برای تعطیلات به فرانسه برود. اما من فکر میکنم که از همه بدتر این حالت است که آدم نداند اتفاقی که قرار است بیفتد خوب است یا بد. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
دوست دارم باران تند ببارد. صدایش مثل سکوت ممتدی است که همه جا شنیده میشود و مثل سکوت است اما توخالی نیست. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
کتاب برای توصیف کردن چیزهای مختلف با استفاده از کلمات است تا مردم بتوانند آن را بخوانند و از آن تصویری در ذهن خودشان درست کنند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
آقای جیونز میگوید من ریاضی را به این دلیل دوست دارم که کار بیخطری است. به نظر او من ریاضی را دوست دارم چون ریاضی یعنی مسئله حل کردن و این مسئلهها سخت و جالبند اما آخر سر یک جواب سرراست برای آنها پیدا میشود. منظور او این است که ریاضیات مثل زندگی نیست چون در زندگی، آخر سر به یک جواب سرراست نمیرسیم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
آدمها گیجم میکنند. دو تا دلیل دارد. دلیل اول آنکه مردم میتوانند بدون اینکه حتی یک کلمه برزبان بیاورند؛ حرفهای زیادی بزنند. دلیل دوم این است که مردم بیشتر اوقات موقع حرف زدن از استعاره استفاده میکنند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
ممکن است کسی پیدا شود که ۵۶۹۸ بار پشت سر هم شیر بیاورد و با خودش فکر کند که آدمی استثنائی است، در صورتی که واقعاً این طور نیست چون از طرفِ دیگر میلیونها آدمِ دیگر هستند که ۵۶۹۸ بار شیر نیاوردهاند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
دوست داشتن یک نفر یعنی کمک کردن به او وقتی توی دردسر بیفتد و مراقبت از او و گفتن حقیقت به او. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
می دانستم قول دادن به کسی به چه معنا بود. باید بگویی که دیگر کاری را دوباره انجام نمی دهی و هرگز هم نباید آن کار را انجام دهی چون در غیرِ این صورت قولت تبدیل به یک دروغ میشود. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
آدمها گیجم میکنند. دو تا دلیل دارد. دلیل اول آنکه مردم میتوانند بدون اینکه حتی یک کلمه بر زبان بیاورند؛ حرفهای زیادی بزنند. سیوبان میگوید اگر یک ابرویت را بالا بیندازی این کار میتواند چند معنی مختلف بدهد. میتواند به این معنی باشد که میخواهم با تو رابطه جنسی داشته باشم و همین طور میتواند به این معنی باشد که حرفی که زدی خیلی احمقانه است. سیوبان هم چنین میگوید که اگر دهانت را ببندی و از بینی ات نفس عمیقی بیرون بدهی معنایش این است که خیلی احساس آرامش و آسودگی میکنی و یا حوصله ات سر رفته و یا عصبانی هستی و همه این معناها بستگی به این دارد که چقدر هوا از بینی ات خارج شود و با چه سرعتی خارج شود و وقتی این کار را میکنی لب هایت چه شکلی شده باشد و یا در چه وضعیتی نشسته باشی و هزاران چیز دیگر که فهمیدن آنها ظرف چند ثانیه واقعا مشکل است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
دروغ یعنی اینکه آدم بگوید چیزی اتفاق افتاده که در حقیقت اتفاق نیفتاده است؛ چون فقط یک چیز میتواند در یک زمان مشخص و یک مکان مشخص اتفاق بیفتد و بی نهایت چیز دیگر هستند که در آن زمان و آن مکان مشخص اتفاق نیفتاده اند. و وقتی به چیزی فکر میکنم که اتفاق نیفتاده، ناخودآگاه ذهنم معطوف همه ی چیزهای دیگری میشود که اتفاق نیفتاده اند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و بهترین حالت این است که آدم از اتفاق خوبی که قرار است بیفتد باخبر باشد درست مثل موقعی که مردم میدانند که قرار است در یک روز بهخصوص خسوف اتفاق بیفتد یا کسی بداند که قرار است برای کریسمس به او میکروسکوپ هدیه بدهند. و از طرفی بدترین حالت هم این است که آدم از اتفاق بدی که قرار است بیفتد باخبر باشد درست مثل موقعی که آدم میداند قرار است در یک روز بهخصوص برای پر کردن دندانش به دندانپزشکی برود یا قرار است برای تعطیلات به فرانسه برود. اما من فکر میکنم که از همه بدتر این حالت است که آدم نداند اتفاقی که قرار است بیفتد خوب است یا بد. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و من معمولا چیزهایی را که اتفاق نمیافتند در ذهنم تصور نمیکنم جون این یکجور دروغ است و باعث میشود بترسم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و فکر میکنم توی خانه آنقدر چیزهای مختلفی هست که اگر آدم بخواهد به آنها درست و حسابی فکر کند سالها طول میکشد.
و در ضمن، یک چیز، به خاطر اینکه آدم به آن فکر میکند جالب است نه به خاطر نو یا تازه بودن. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و همهی اینها درست مثل این بود که آدم یک بند آب ریزش بینی داشته باشد چون میخواستم همه چیز متوقف شود درست مثل موقعی که آدم میتواند سیم یک کامپیوتر را به هنگام خراب شدن دستگاه از پریز بکشد و من میخواستم بخوابم تا نتوانم به چیزی فکر کنم چون به تنها چیزی که در آن شرایط میتوانستم فکر کنم این بود که همه چیز چهقدر زجرآور است و توی مغزم دیگر سلول خالی برای هیچ چیز پیدا نمیشد اما خوابم نمیبرد و تنها میتوانستم همانجایی که بودم بنشینم و کاری جز انتظار کشیدن و زجر کشیدن از دستم بر نمیآمد. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و من همینطور چشمهایم را بسته بودم چون با ندیدن اتفاقاتی که دور و برم میگذشت احساس امنیت بیشتری میکردم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و بعد وارد حومه شهر شدیم و در مسیر، کشتزارها و چراگاهها و گاوها و اسبها بودند و همچنین یک مزرعه و یک پل و خیابانهای کوچکی که چندین ماشین در آن در تردد بودند. و دیدن این منظرهها مرا به این فکر انداخت که همهی واگنهای قطار موجود در دنیا احتمالا میلیونها مایل میشدند و همهی آنها در مسیرشان از مقابل جادهها و خانهها و رودخانهها و کشتزارهای زیادی رد میشدند و همین دوباره مرا به این فکر انداخت که آدمهای دنیا چند نفر هستند و همهی آنها خانه و سهمی از جادههای مختلف دارند تا ماشینشان را در آنها برانند و حیوان خانگی و لباس دارند و همه ناهار میخورند و شبها میخوابند و برای خودشان اسمی دارند و با فکر کردن به همهی اینها سرم سوت کشید. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و این یعنی زمان یک راز است و جسم و یا چیزی نیست و هیچکس دقیقا قادر به حل معمای زمان نیست. و بنابراین گم شدن در زمان درست مثل گم شدن در یک صحرا است و تنها فرقش این است که نمیتوان صحرای زمان را دید چون زمان یک چیز نیست. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
چون زمان مثل فضا نیست. و وقتی که آدم چیزی را در جایی جا میگذارد در ذهن آدم نقشهای هست که به او میگوید آن چیز را کجا جا گذاشته. اما اگر نقشهای هم نباشد آن چیز همانجایی که جا مانده، باقی میماند چون نقشه، در حقیقت نماینده چیزهایی است که واقعا وجود دارند تا آدم راحتتر بتواند آن چیزها را پیدا کند. و جدول زمانی هم نقشه زمان است و تنها فرق آن با نقشه در این است که اگر آدم جدول زمانی نداشته باشد زمان مثل اشیاء سر جای خود نمیماند. چون زمان فقط ارتباط میان چگونگی تغییر و تحول چیزهای مختلف است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
چون زمان مثل فضا نیست. و وقتی که آدم چیزی را در جایی جا میگذارد در ذهن آدم نقشهای هست که به او میگوید آن چیز را کجا جا گذاشته. اما اگر نقشهای هم نباشد آن چیز همانجایی که جا مانده، باقی میماند چون نقشه، در حقیقت نماینده چیزهایی است که واقعا وجود دارند تا آدم راحتتر بتواند آن چیزها را پیدا کند. و جدول زمانی هم نقشه زمان است و تنها فرق آن با نقشه در این است که اگر آدم جدول زمانی نداشته باشد زمان مثل اشیاء سر جای خود نمیماند. چون زمان فقط ارتباط میان چگونگی تغییر و تحول چیزهای مختلف است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
چون زمان مثل فضا نیست. و وقتی که آدم چیزی را در جایی جا میگذارد در ذهن آدم نقشهای هست که به او میگوید آن چیز را کجا جا گذاشته. اما اگر نقشهای هم نباشد آن چیز همانجایی که جا مانده، باقی میماند چون نقشه، در حقیقت نماینده چیزهایی است که واقعا وجود دارند تا آدم راحتتر بتواند آن چیزها را پیدا کند. و جدول زمانی هم نقشه زمان است و تنها فرق آن با نقشه در این است که اگر آدم جدول زمانی نداشته باشد زمان مثل اشیاء سر جای خود نمیماند. چون زمان فقط ارتباط میان چگونگی تغییر و تحول چیزهای مختلف است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و به همین دلیل است که من در شطرنج و ریاضیات و منطق مهارت دارم چون بیشتر مردم تقریبا نابینا هستند و چیزهای دور و برشان را خوب نمیبینند و به آنها دقت نمیکنند و توی سرشان یک عالمه فضای خالی و بلااستفاده هست که با چیزهایی پر شده که به یکدیگر هیچ ارتباطی ندارند و احمقانهاند مثل: «میترسم اجاق گاز رو روشن گذاشته باشم!» ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
وقتی به آسمان نگاه میکنی میدانی که داری ستارگانی را تماشا میکنی که صدها و هزارها سال نوری از تو دورند. و حتی بعضی از آنها دیگر وجود ندارند چون خیلی طول کشیده تا نور این ستارهها به ما برسد و ما الآن آنها را میبینیم در حالی که خود این ستارهها دیگر مردهاند و یا متلاشی شدهاند و به کوتولههای قرمز تبدیل شدهاند. و این باعث میشود که احساس کنی خیلی کوچکی و اگر در زندگیت مشکلاتی داشته باشی خیلی خوب است که فکر کنی این مشکلات، قابل چشمپوشی هستند یعنی اینکه آنقدر کوچک هستند که میتوانی آنها را به حساب نیاوری. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
و وقتی آدمها نتوانند چیزی را ببینند فکر میکنند که آن چیز استثنایی است چون همیشه فکر میکنند نکاتی استثنایی درباره چیزهایی که دیده نمیشود وجود دارد مثل سمت تاریک ماه یا آن طرف یک سیاهچال فضایی یا درتاریکی شب وقتی از که خواب بلند میشوند و وحشت میکنند.
همینطور آدمها فکر میکنند که مثل کامپیوتر نیستند چون احساس دارند درحالی که کامپیوترها احساس ندارند. اما احساس هم در واقع، در صفحه نمایشگر مغز، تصویری از آن چیزی است که قرار است فردا یا سال آینده اتفاق بیفتد یا آنچه که میتوانسته به جای آن چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق بیفتد، و اگر این تصویر شاد باشد آدمها لبخند میزنند و اگر این تصویر غمگین باشد آنها گریه میکنند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
دوست داشتن یک نفر یعنی کمک کردن به او وقتی که توی دردسر بیفتد و مراقبت از او و گفتن حقیقت به او. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
ولی در زندگی باید تصمیمهای زیادی گرفت بنابراین باید از قبل دلیل اینکه چه چیزهایی را دوست داری و چه چیزهایی را دوست نداری بدانی تا راحتتر تصمیمگیری کنی وگرنه تمام وقت آدم صرف این میشود که از میان کارهایی که میتواند انجام دهد کدام را انتخاب کند. این کار مثل مواقعی است که پدر مرا به مهمانسرای برنی میبرد. انگار توی رستوران نشسته باشی و به لیست غذاها نگاه کنی و باید غذایی را که میل داری انتخاب کنی اما نمیدانی کدام غذا را انتخاب کنی که از آن لذت ببری چون قبلا آن غذاها را نچشیدهای. به همین خاطر باید غذاهایی را از قبل به عنوان غذای مورد علاقه خود برگزینیم و دلایل آن را بدانیم تا در اینجور مواقع آنها را انتخاب کنیم و غذاهایی را هم که از آنها خوشمان نمیآید بشناسیم و آنها را انتخاب نکنیم تا به این ترتیب کار راحتتر و سادهتر شود. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
آقای جیونز میگوید من ریاضی را به این دلیل دوست دارم که کار بیخطری است. به نظر او من ریاضی را دوست دارم چون ریاضی یعنی مسئله حل کردن و این مسئلهها سخت و جالبند اما آخر سر یک جواب سرراست برای آنها پیدا میشود. منظور او این است که ریاضیات مثل زندگی نیست چون در زندگی، آخر سر به یک جواب سرراست نمیرسیم. میدانم منظور آقای جیونز همین است چون این همین چیزی بود که گفت. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
گفت فضانورد شدن کار خیلی سختی است و من به او گفتم که این مسئله را میدانم. باید اول افسر نیروی هوایی بشوی و از دستورات زیادی اطاعت کنی و آماده کشتن آدمهای دیگر باشی. اما مشکل اینجاست که من نمیتوانم دستور اجرا کنم و همچنین بینایی 20/20 را که برای خلبانی لازم است ندارم. با این حال به آقای جیونز گفتم که آدم میتواند چیزهایی را بخواهد یا آرزو کند که احتمال وقوعشان خیلی کم است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
من دروغ نمیگویم. مادرم میگفت به این خاطر است که من آدم خوبی هستم. اما در حقیقت به این خاطر نیست که آدم خوبی هستم بلکه به این خاطر است که من نمیتوانم دروغ بگویم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
اعداد اول اعدادی هستند که پس از بیرون کشیدن همه آن اعداد به دست میآیند و من فکر میکنم اعداد اول درست مثل زندگی هستند. آنها خیلی منطقی هستند اما هیچوقت نمیتوانید فرمولشان را کشف کنید حتی اگر وقت خود را با فکر کردن به آنها سپری کنید. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
من ریاضی را دوست دارم چون امن است چون امن است. من ریاضی دوست دارم چون این کار یعنی حل مسئله ها، و این مسئلهها مشکل و جالب هستند ،اما همیشه در پایان جواب سرراستی وجود دارد. و منظورش این بود که ریاضی مثل زندگی نیست چون در آخر هیچ جواب سرراستی وجود ندارد! حادثهای عجیب برای سگی در شب مارک هادون