قصه ای نیست، ترانه ای نیست، تنها دلتنگیست…
آنچه که در من روییده و مرا از خود سرشار کرده غربت است. هرچند در وسعتش گم شده ام، ولی خود را اسیر آن نمیبینم…
غربت ریشه ای نداشته تا با تار وپود وجودم اجین شود. اگر در این وسعت بی انتها غرق شوم، هرگز با آن یکی نخواهم شد…
چرا که میدانم عمق این اقیانوس دلتنگی بیش از یک بند انگشت نیست… پیلههای شیشهای سعید افشار