رمان ایرانی

دل‌سپردگان

نزدیک تخته سنگی درست کنار ساحل ایستادم و نسیم شبانگاهی موهایم را نوازش می‌کرد. کاملا محسور دریا شده بودم بی‌اختیار به یاد این شعر افتادم و در حالی که آن را زیر لب زمزمه می‌کردم. روی تخته سنگ نشستم: به شرجی‌ترین سایه می‌بارمت ببین با کدام آیه می‌آرمت غزل مهربان‌تر شده مهربان... که ناگهان شخصی از پشت سر به من نزدیک شد و ادامه شعر را او خواند: به جان خودت دوست می‌دارمت برگشتم و در کنار خود او را دیدم، دست‌ها را به سینه زده و به غروب زیبای بهاری خیره شده بود.

شقایق
9789645542731
۱۳۸۴
۴۸۰ صفحه
۲۳۶۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هانیه حدادی اصل
روزهای خاکستری
روزهای خاکستری از اولش شروع می‌کنم قصه این‌جوری شروع شد که توی گهواره بودی و فارغ از همه جا، من بودم ولی متوجه نبودم شاید اگه او موقع چیزی می‌فهمیدم جلوی خان‌بابا می‌ایستادم و مقاومت می‌کردم اما نشد. زمان گذشت و گذشت تا ما شدیم به قول قدیمی‌ها دو تا آدم عاقل و بالغ فهمیدیم چه کلاهی سرمون رفته... زندگی رو کرده ...
مشاهده تمام رمان های هانیه حدادی اصل
مجموعه‌ها