رمان ایرانی

روزهای خاکستری

از اولش شروع می‌کنم قصه این‌جوری شروع شد که توی گهواره بودی و فارغ از همه جا، من بودم ولی متوجه نبودم شاید اگه او موقع چیزی می‌فهمیدم جلوی خان‌بابا می‌ایستادم و مقاومت می‌کردم اما نشد. زمان گذشت و گذشت تا ما شدیم به قول قدیمی‌ها دو تا آدم عاقل و بالغ فهمیدیم چه کلاهی سرمون رفته... زندگی رو کرده بودیم میدون جنگ، می‌جنگیدیم تا شاید بالاخره یکیمون پیروز بشه اما من و تو شکست خورده بوتیم و دشمن پیروز شد. برای فرار از هم دیگه اشخاص دیگه‌رو انتخاب کردیم و روز به روز به اونا علاقه‌مندتر می‌شدیم اما این وسط باز هم شکست خورده بودیم، سعی کردیم درد سختش رو فراموش کنیم... گذر زمان خیلی چیزها رو یادم داد. یادم داد که می‌شه توی قفس هم آزاد بود. می‌شه این اسارت رو دوست داشت یادم داد که می‌شه خیلی چیز‌ها رو باور داشت و به زندگی جور دیگه نگاه کرد...

شقایق
9789647928069
۱۳۸۷
۵۵۸ صفحه
۳۴۰۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هانیه حدادی اصل
دل‌سپردگان
دل‌سپردگان نزدیک تخته سنگی درست کنار ساحل ایستادم و نسیم شبانگاهی موهایم را نوازش می‌کرد. کاملا محسور دریا شده بودم بی‌اختیار به یاد این شعر افتادم و در حالی که آن را زیر لب زمزمه می‌کردم. روی تخته سنگ نشستم: به شرجی‌ترین سایه می‌بارمت ببین با کدام آیه می‌آرمت غزل مهربان‌تر شده مهربان... که ناگهان شخصی از پشت سر به من نزدیک شد و ادامه ...
مشاهده تمام رمان های هانیه حدادی اصل
مجموعه‌ها