سرسپرده
یه جوری نگام نکن بند دلم پاره بشه
تو خودت میخواستی این جور غم ما چاره بشه
چرا گریه میکنی پشت سر مسافرت
آخرین دیدار و بسپار مثل من به خاطرت
من از نگاه سوت و کور تو همیشه طردم
کاسه آب و نریز پشت سرم که برنگردم
مگه دلم کافی نبود واسه تصدیق چشمات؟
قرار نبود
قرار نبود اینجوری شه. قرار بود همیشه بین دنیای من و تو فاصله قد یه دنیا باشه. قرار نبود تو همه کس من بشی و من همهچیز تو. قرار بود آخرش با خداحافظ تموم بشه. قرار نبود سلام عشق رو جواب بدیم. قرار بود... قرار نبود...
افتان و خیزان
چه خیال پوچی و باطلی که گمان میکرد او با همه فرق میکند! خودش را رشته جدا بافتهای میدید که حتی در نقش و نگارهای ابریشمی یک فرش قدیمی و قیمتی قابل تشخیص و تحسین بود. اما حالا که خودش را در کارزار عظیم سرنوشت زخم خورده و بیتکیهگاه میدید، مثل همه میخواست که تن به سازش و تسلیم بدهد ...
ناقوس خاطرهها (به تلخی زهر 2)
آه! باز هم بیاحتیاطی کرده بود و ناقوس یاد و خاطر او را در ذهن سرد و خاموش خویش با نوای دلگیر و غریبانهای به صدا در آورده بود و حالا با چه دستپاچگی بیثمری تلاش میکرد نوای بیقرار کننده و نفسگیر آن ناقوس کذایی را نشینده بگیرد و افکار از هم گسیخته خویش را روی نقطه مشخص دیگری متمرکز ...