مجموعه داستان خارجی

چیزی به فردا نمانده است

دیگر چیزی نمانده بود. بایست منتظر می‌ماند. صبح‌ها زنبیل برمی‌داشت و به پارک می‌رفت. ترکش نمی‌شد؛ زمستان و تابستان کارش همین بود. توی پارک اول روی نیمکت می‌نشست خستگی درکند بعد دست توی زنبیلش می‌کرد، بافتنی نیمه کاره‌اش را درمی‌آورد و شروع می‌کرد به بافتن. فقط هم آستین می‌بافت. می‌بافت و می‌بافت و این تمامی نداشت. پیش از رفتن هم تکه‌ای نان از زنبیلش درمی‌آورد، ریز ریز می‌کرد و به استخری که پیش پایش بود می‌ریخت.

نگاه
9789646174641
۱۳۸۲
۱۸۴ صفحه
۶۹۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های امیرحسن چهل‌تن
چند واقعیت باور نکردنی
چند واقعیت باور نکردنی پیش از این خیال می‌کردم خودکشی نفرین و لعنت است اما حالا گمان می‌کنم شوخی کوچکی‌ست با اصل خلقت. میل به آن در برخی آدم‌ها هست، چون غریزه‌ای در کنار سایر غرایز؛ به قدرت گرسنگی و شهوت نیست اما سمج‌تر از آن‌هاست.
دخیل بر پنجره فولاد
دخیل بر پنجره فولاد
دیگر کسی صدایم نزد
دیگر کسی صدایم نزد چند وقت است که دیگر کسی صدایم نزده است!؟ خدا می‌داند. یکسال! دو سال! آخر چند سال!؟ خدا می‌داند. دیگر هیچ‌کس توی این خانه نیست که صدایم بزند. امروز چند شنبه است؟ به گمانم دوشنبه باشد. اصلا چه فرقی می‌کند چه موقع روز است! به من چه که ساعت چند است. هر وقت که می‌خواهد باشد. اصلا به چه درد ...
سپیده‌دم ایرانی
سپیده‌دم ایرانی
عشق و بانوی ناتمام
عشق و بانوی ناتمام
مشاهده تمام رمان های امیرحسن چهل‌تن
مجموعه‌ها