۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
نیه توچکا
((با این وصف گوش کن! وقتی من مردم تو بچههای مرا دوست خواهی داشت، این طور نیست؟ تو ایشان را مثل بچه خودت دوست خواهی داشت. آخر به یاد بیاور که هم تو را مثل بچه خودم دوست داشتهام.))
من بیآنکه بدانم چه میگویم، در حالی که از فرط هیجان و گریه نفسم بند آمده بود به زحمت گفتم:
((بلی، بلی!))
شبهای روشن (بخشی از خاطرات مردی رویایی)
کمی دورتر، زنی که به میلههای نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدمهایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت میزد از ...
جنایت و مکافات
در غروبی داغ از نخستین روزهای ماه ژوییه، جوانی از اتاقک زیر شیروانی خود در محله «نجاران» خارج شد و به خیابان اصلی قدم گذاشت، آن چنانکهگویی نمیدانست بهکجا میخواهد برود، نرم نرمک مسیر پل «کوکوشکین»را در پیش گرفت.
همزاد
کسی که اکنون روبهروی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آنها را کنار هم مینشاندی، هیچکس نمیتوانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازهرسیدهاش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.
ابله
در یکی از روهای آخر نوامبر، ساعت نه صبح، قطاری روی ریل راهآهن وارسا - پترزبورگ با آخرین سرعت به شهر پترزبورگ نزدیک میشد. هوای صبحگاهی آنقدر مرطوب و مهآالود بود که روشنایی روز با هزاران سختی خود را نمایان میکرد؛ و چند متر آن طرفتر از پنجرههای قطار هیچچیزقابل تشخیص نبود.