11 نمایشنامه
هیچوقت دو مسئله نبوده، هیچوقت جز یک مسئله نبوده،. مردگان و رفتگان. آنان که میمیرند و آنان که میروند. از کلمه رو. کلمه برو، گمشو. مثل نور که حالا دارد میرود. کمکم دارد میرود. در اتاق. دیگر کجا؟ به آنکه آن خیره به آنسوتر متوجه شود. تنها حباب. نه آن یکی. آنکه معلوم نیست از کجا. از همه جا و ...
پایان
7 روز هفته را کار نمیکردم، چون تقریبا خرجی نداشتم. حتی میتوانستم کمی هم پسانداز کنم، برای روزهای مبادا. روزهایی که کار نمیکردم، در دخمهام دراز میکشیدم. دخمهام کنار رودی بود، در یک ملک خصوصی، یا ملکی که قبلا خصوصی بوده. این ملک که ورودیاش به خیابانی تنگ، تارک و آرام باز میشد، در دیواری محاط بود، طبیعتا به جز ...
مرفی
خورشید بیآنکه چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی میتابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمهای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او اینجا در قفسی جمع و جور و شمالی ـ غربی که چشماندازی یکپارچه به قفسهای جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و ...
متنهایی برای هیچ
یا با هم قدم میزدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. اینطور است که تا حالا دوام آوردهام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفتهام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
مالون میمیرد
مردن، پیش از مول مردن،با مول مردن، روی مول مردن و غلتیدن، مرده بر مرده، در میان مردمان بیچاره، و دیگر در میان زندگان ناگزیر به مردن نبودن. اینها هم نه؛ حتی اینها هم نه، ماه من در زیر اینجا بود، بسیار زیر، کمترین چیزی که میتوانستم آرزو کنم، و یک روز، خیلی زود، یک شب زمینتاب، در زیر خاک، ...