رمان خارجی

وات لبخند زدن مردم را دیده بود و فکر می‌کرد می‌داند که این کار چگونه انجام می‌شود. و به این حقیقت داشت که لبخند وات، البته وقتی که لبخند می‌زد، مثلا، بیش از نیشخند یا خمیازه، به لبخند شبیه بود. اما لبخند وات ناقص بود، چیزی کم داشت، و کسانی که برای اولین بار لبخندش را می‌دیدند، و البته اکثر کسانی که لبخندش را می‌دیدند برای اولین بار آن را می‌دیدند، به شک می‌افتادند که وات قصد دارد دقیقا چه حالتی به چهره‌اش بدهد. از نظر خیلی‌ها لبخند او شبیه شکلک بود. وات خیلی کم و به ندرت از این لبخند استفاده می‌کرد.

سهیل سمی
ققنوس
9786002781536
۱۳۹۴
۲۹۶ صفحه
۷۸۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ساموئل بکت
هذیان‌ها
هذیان‌ها هر یک از هشت بخش کتاب شاید پاره‌هایی باشند از یک کابوس بزرگ که مجموعه کلی را شکل می‌دهند. خواننده‌ای که با سایر آثار بکت آشنایی ولو سطحی داشته باشد، در درک این متن‌ها با مشکل کمتری مواجه خواهد شد؛ چه در یکایک سطرهای کتاب، اشارت‌هایی به نوشته‌های قبلی بکت پنهان است. در این اثر، نویسنده از روی عمد و ...
تخیل را مرده حساب کن (داستان کوتاه)
تخیل را مرده حساب کن (داستان کوتاه) واقعیت ذهنی وجود داشت و واقعیت جسمی، هر دو به یک اندازه واقعی اما نه به یک اندازه دل‌پذیر از این رو هر چه بیشتر جسم‌اش او را از ذهن‌اش آزادتر می‌ساخت، مجبور می‌شد زمان کمتری در روشنایی صرف کند، به امواج کف‌آلود این جهان تف کند؛ و کمتر در این نیمه‌روشنا باشد، جایی که انتخاب رستگاری مقدمه‌ای بر تلاش ...
11 نمایش‌نامه
11 نمایش‌نامه هیچ‌وقت دو مسئله نبوده، هیچ‌وقت جز یک مسئله نبوده،. مردگان و رفتگان. آنان که می‌میرند و آنان که می‌روند. از کلمه رو. کلمه برو، گم‌شو. مثل نور که حالا دارد می‌رود. کم‌کم دارد می‌رود. در اتاق. دیگر کجا؟ به آنکه آن خیره به آن‌سوتر متوجه شود. تنها حباب. نه آن یکی. آنکه معلوم نیست از کجا. از همه جا و ...
مالون می‌میرد
مالون می‌میرد بله، روزگاری بود که بی‌درنگ شب می‌شد و با جستجوی گرما و تکه‌های تقریباً خوردنی به ‌خوبی می‌گذشت. و تصور می‌کنی که این وضع تا آخر همین‌طور باقی می‏ماند. اما ناگهان همه ‌چیز دوباره شروع به خشم ‌و خروش می‌کند، در جنگل‌هایی از سرخس‌های بزرگ گُم می‌شوی یا در زمین‌های بایرِ در معرض بادهای شدید می‌چرخی، تا این‌که کنجکاو می‌شوی ...
مرفی
مرفی خورشید بی‌آن‌که چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی می‌تابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمه‌ای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او این‌جا در قفسی جمع‌ و جور و شمالی ـ غربی که چشم‌اندازی یکپارچه به قفس‌های جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و ...
مشاهده تمام رمان های ساموئل بکت
مجموعه‌ها