نمایش‌نامه

آنچه به آتش کشیده خواهد شد

استفان: لازمه برای هدفی که داری براش آماده می‌شی، هر کاری که به نظرت درست نمی‌آد رو هم انجام بدی. مورگان:... اما من فکر می‌کردم قراره هر کاری که به نظرم درست می‌آد رو انجام بدم! استفان: اون؛ وقتیه که توی یه ساختار درست و برای خدمت به اون ساختار داری اقدامی می‌کنی... اما کار ما شکستن این ساختارهاست. ما ساختارهای خودمونو درست می‌کنیم... می‌فهمی که؟

مکتوب
9786008277019
۱۳۹۵
۶۴ صفحه
۳۶۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آرام محضری
سگ نگهبان و درختی در باغ
سگ نگهبان و درختی در باغ نمی‌دونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم، ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بود و حول یه محور، فقط می‌تونسته بچرخه... اصلا به نظرم،فعل زندگی کردن؛ در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه ما داریم دور خودمون می‌گردیم. فقط شعاعش فرق می‌کنه... اما به هر حال، محدوده
چه کسی شلیک کرد
چه کسی شلیک کرد توماس: خوب من عین توام... منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبری‌ام، همین‌...! این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچه‌ام رو بدم... نمی‌خواستم قبول کنم اما مجبورم کردن... کارم در خطر بود... منو با چندرغاز حق ماموریت زورکی فرستادن اینجا، وسط این مهلکه... گور بابای همه‌شون! سرباز (متیو)، ناگهان به سرعت اسلحه‌اش را بر‌می‌دارد و به سمت «توماس» نشانه ...
من قربانی زیبایی‌ام شدم
من قربانی زیبایی‌ام شدم زن سیاه‌پوش: دوستم داشت؟... واقعا فکر می‌کنی دوستم داشت؟ زن سفید‌پوش: آره، دوستت داشت. زن سیاه‌پوش: پس تو هم جزو همه اون احمقایی هستی که اشتباها فکر می‌کنن «رت باتلر»، "اسکارلت" رو دوست داشت! زن سفید‌پوش: اوه، خدای من! زن سیاه‌پوش: (انگار در رویای عمیقی فرو رفته است) من برای اون هیچی نبودم، جز یه رویای شخصی... اون با زیبایی ...
عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند
عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند خوزه: با من بیا... صدای مارتا: (از بلندگو): نمی‌تونم. خوزه: بیا از اینجا بریم بیرون... همه چیزو درست می‌کنم. صدای مارتا: (از بلندگو): گفتم که، نمی‌تونم باهات بیام... دیگه بین ما خیلی فاصله‌ست. خوزه: می‌دونم چرا با پدرت اینجایین... می‌خوام نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو): ما اومدیم اینجا شام بخوریم، فقط همین. خوزه: با من بیا،؟ بذار نجاتتون بدم. ...
دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا
دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا علیرضا: ببین «خسرو» خودتم می‌دونی که این راهش نیست... الان عصبانی هستی... اگه مهلت بدی بگذره، بعد آروم می‌شه... و زندگی ادامه پیدا می‌کنه... مگه این زندگی چه ارزشی داره؟... ما، سرد و گرم جشیده‌ایم، چی شد؟... همه‌اش تموم شد...! اینم تموم می‌شه...! یادته؛ یه روزایی خیال می‌کردیم همه زندگی، توی اون محله خلاصه میشه اما حالا که بهش فکر ...
مشاهده تمام رمان های آرام محضری
مجموعه‌ها