نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

33193

(Fragmente and 3.31.93)

وجود انسانی سیستم‌هایی رو خلق کرده که زندگی‌هامون رو به صورت جداگانه قانونمند کرده. سیستم‌هایی که ما رو برده کرده و نمی‌تونیم تغییر کنیم. ما بردگان اقتصادیم، بردگان یک دیکتاتوری کاپیتالیستی عظیم. تنش‌های اجتماعی دارن رشد می کنند و هر روز بدتر و بدتر می‌شن. مردم توی زندان‌های اقتصادی دارن گرسنگی می‌کشن. از مردم وسایل و کرامت و غرورشون رو می‌دزدن تا براشون تصمیم بگیرن که چطور زندگی کنن. ما مثل حیوونای ترسیده و تهدید شده داریم زندگی می‌کنیم. ما باید برای کشتن ژاکوبین‌ها شورش کنیم، در غیر این صورت آروم و بی‌صدا می‌ریم تو قابلمه و هر چی که ارزش ذخیره شدن داره نابود می‌شه. اون بزرگ‌ترین کمپ تمرکزی می‌شه و همه کشورها می‌شن کمپ‌های تمرکزی که هیچ انسانی نمونه و هیچ خدایی نباشه. چطور می‌شه اون‌جا خدایی وجود داشته باشه؟

9786003263734
۱۷۲ صفحه
۵۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های لارش نورن
همه آنچه که بود و 3 نمایشنامه دیگر
همه آنچه که بود و 3 نمایشنامه دیگر لارش نورن متولد 1944 در هفتاد و سه سالگی در خلاق‌ترین دوران زندگی هنری خویش به سر می‌برد. گر چه او در ایران هنوز چهره ناشناخته‌ای‌ست، اما نام او در عالم تئاتر در کنار بزرگانی چون آگوست استریندبرگ، هنریک ایبسن و یون فوسه مطرح است. نمایش‌نامه‌های این کتاب از آخرین آثار او و از مجموعه ترمینال، به فارسی برگردانده شده ...
2 نمایش‌نامه دیگر
2 نمایش‌نامه دیگر نمایش‌نامه‌های این کتاب از آخرین آثار نویسنده به فارسی برگردانده شده است. تم اصلی این آثار مرگ است. درونمایه‌ای که به نظر می‌رسد دغدغه اصلی نمایش‌نامه‌نویس در طول ده سال نگارش این آثار بوده است.
از عشق و 3 نمایشنامه دیگر
از عشق و 3 نمایشنامه دیگر یک: 36 ساله. دو: 34 ساله. سه: 47 ساله. چهار: 38 ساله. پنج: 47 ساله. شش: 39 ساله. سه: نه، یه کمی صبر کن دیگه... دو: من باید... سه: صبر کن الان نرو! دو: آخه من باید برم. سه: یه لحظه فقط... یه کمی دیگه. دو: نه، نمی‌خوام... آخه باید... من باید... سه: خب من هم باید... دو: نمی‌خوام برم. ...
آهنگ بی‌صدا و 3 نمایش‌نامه دیگر
آهنگ بی‌صدا و 3 نمایش‌نامه دیگر اولوف: «بذار پالتوت رو بگیرم.» یوناس: «بفرما» اولوف: «ممنون خب، حالا خونه‌ایم دیگه.» یوهانا: «آره دیگه، باز هم خونه‌ایم.» اولوف: «خیلی حس عجیبیه! نه؟» یوهانا: «چی؟» اولوف: «عجیب نیست؟» یوهانا: «چی عجیب نیست؟» اولوف: « همین توی خونه بودن. حس عجیبیه. دوباره باز هم توی این خونه‌ای. انگار نه انگار. انگار هیچچی رخ نداده!»
مشاهده تمام رمان های لارش نورن
مجموعه‌ها