رمان ایرانی

مکاشفه ابرک (سگ قربانعلی)

«... در چشم‌های سرخ اسب سفید قاسم، درختان خرما سینه می‌زدند. آسیه گیس‌های بافته‌اش را انداخت پشت کتف و از پنجره سرک کشید. قاسم بدون این که قاب پنجره را نگاه کند دلش پایین ریخت. پنجره چوبی و بسته و بوی اسپند از روی سنگفرش و دهل و اسب رد شد. پیچید لابه‌لای نخلستان. قاسم تند‌تند یال و دم اسب را حنا مالید و روی گردنش دعا نوشت تا تن درددار اسب را از میانه حوضچه لجن رد کنند. پرچم‌های سیاه که از در و بام خانه‌ها معلق مانده بود و باد روی‌شان نوحه می‌خواند، می‌گفت که چیزی به محرم نمانده است. صابر، پشت یکی از پرچم‌های سبز ایستاد و برای ساجد رجز خواند. ابرک سرش را پایین انداخت و رفت تا میانه مه و دود اسپند و بیرق‌های سرخ گم شود. در چوبی سقاخانه نیمه‌باز شد و دستی لرزان کاسه‌ای خون به حنانه تعارف کرد.»

آگه
9789643294014
۲۷۰ صفحه
۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های الهامه کاغذچی
چهارشنبه دیوانه
چهارشنبه دیوانه نیامده‌ام که اذیتت کنم. نیامده‌ام دادت را در بیاورم تا اشک هر دومان در بیاید. نیامده‌ام زخم‌های خیس را کیسه بکشم. برگشتم به خاطر آن بود که بگویم وقتی در نیمه‌شب برفی بهمن 55 فقط از سر فضولی سرک به این دنیا کشیدم، حتما توی همین تهران خودمان کسی مرده بود. آمده‌ام تا به تو بگویم آن طرف آب چیزی ...
مشاهده تمام رمان های الهامه کاغذچی
مجموعه‌ها