ناتانائیل، با تو از "لحظه ها" سخن خواهم گفت. آیا پی برده ای که "حضور" آنها چه نیرویی دارد؟ اندیشه ای نه چندان استوار دربارهٔ مرگ سبب شده است که برای کوچکترین لحظات زندگی خود آن ارزشی را که باید قائل نشوی. و آیا در نمییابی که اگر هر یک از این لحظات به نحوی به اصطلاح مشخّص بر زمینهٔ تیره و تار مرگ قرار نمیگرفت نمیتوانست درخششی چنین شگفت انگیز داشته باشد؟
اگر به من میگفتند، اگر برایم اطمینان حاصل میشد که زمانی نامحدود در پیش رو دارم، هرگز دست به هیچ کاری نمیزدم. پیش از هر چیز، از اینکه خواسته بودم کاری را بیاغازم، خستگی از تن به در میکردم، چون برای انجام دادن کارهای دیگر "نیز" فرصت کافی در اختیار داشتم. در آنچه میکردم هرگز انتخابی در کار نبود، اگر نمیدانستم که این گونه زندگی به ناچار پایان خواهد پذیرفت – و من پس از زیستن، به خوابی فرو خواهم رفت اندکی عمیق تر، و اندکی غفلت بارتر از آنکه هر شب در انتظارش هستم.