آخرین فعالیت‌ها


  • آئورا
    ستاره داد
  • آدولف ه دو زندگی
    از آدولف ه دو زندگی :

    برنشتاین گفت: «روشش فرقی نمی‌کند. من با هیچ جنگی موافق نیستم. من نمی‌خواهم به هیچ ملتی تعلق داشته باشم.» آدولف گفت: «اما به هر حال باید یک جایی زندگی کنی!» «بله، در سرزمینی اما نه در میان یک ملت خاص.» «چه فرقی می‌کند؟» «هر سرزمین زمانی به ملت تبدیل می‌شود که شروع کند به تحقیر ملت‌های دیگر. اساس تشکیل هر ملتی بر نفرت است.» (...)

  • آدولف ه دو زندگی
    از آدولف ه دو زندگی :

    فردا به جبهه اعزامشان می‌کردند. پس فردا در سنگرهاشان بودند. اهمیتی نداشت که زنده می‌ماندند یا می‌مردند، به هر حال آن‌ها دیگر صاحب اختیار خودشان نبودند. تمام تقلای آن چند سالشان، تمام سعی مداومشان برای فراتر رفتن از مرزها – مرز تاش قلم موهایشان، مرز چشم‌ها و تخیلشان – عزم جزمشان و مباحثاتشان، همه ی این‌ها دیگر به پشیزی نمی‌ارزید و یکسره برباد رفته بود. به هیچ دردی نمی‌خورد. جنگ ... (...)

  • آدولف ه دو زندگی
    از آدولف ه دو زندگی :

    آنچه در قضیه ی هانیش بیشتر از همه به خاطرش حسرت می‌خورد، از دست رفتن توهماتش بود. هفته‌های متمادی هانیش در او توهم عزت و احترام و آینده ی پر آوازه و ثروت زودهنگام را پرورده بود. هفته‌های متمادی سر در ابرها داشت و هرگز حتا یک بار هم که شده پا بر زمین سرد واقعیت نگذاشته بود. همان فریب مایه ی حسرتش شده بود. هرگز هانیش را به این ... (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    روزی فرا می‌رسد که دیگر هیچکس برایت بیگانه نیست. آن روز ورود ترا به زندگی واقعی تبرک می‌کند. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    ادوارد دیکنسون وقتی دفترچه‌های حسابرسی اش را می‌بندد و قبل از خواب، دفتر ثبت معنوی روحش را باز می‌کند، فقط یک صفحهٔ سفید می‌بیند: هیچ مطلبی وارد نشده، هیچ مطلبی خارج نشده است. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    آدم‌ها یا دنیا (پول، افتخار، همهمه) را می‌پرستند یا زندگی را (اندیشهٔ سرگردان، مردم گریزی روح ها، شجاعت سهره ها). مسئله فقط مسئله سلیقه است. (...)

  • رسهالده
    ستاره داد
  • سیدارتا
    ستاره داد
  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    ادوارد دیکنسون صورتی عبوس، چانه ای جلو آمده و دو چشم سیاه دارد که شما را به دقت می‌کاوند، درباره تان قضاوت می‌کنند و سرانجام بی آن که هرگز نگاهتان کرده باشند، محکوم می‌کنند. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    خاله لاوینیا وقتی از خودشان خبر می‌دهد، می‌نویسد که دخترک همیشه با کوچکترین دل نگرانی به سوی او می‌دود. امیلی بعدها با خشونتی ملکوتی درد دل می‌کند که هرگز مادری نداشته و تصور می‌کرده مادر کسی است که وقتی مشکلی آزارتان می‌دهد به او روی می‌آورید. این توصیف کاملی از مادر است. فقدان هر چیز همیشه سبب می‌شود که آن را بهتر بشناسیم. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    کسی که همه چیز را از دست داده، می‌تواند همه چیز را نجات دهد. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    در خانهٔ خاله لاوینیا پیانویی وجود دارد. نت هایی که از آن بیرون می‌ریزند مانند گلبرگ‌های شکوفهٔ گیلاس اند: ذراتی نورانی که دل و هوا را شاداب می‌کنند (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    امیلی کوچولوی دو سال و نیمه، داخل کالسکه است. مادرش که برای به دنیا آوردن وینی به زودی زایمان می‌کند، اندک زمانی پیش، او را برای یک ماه به خانهٔ خاله لاوینیا فرستاده است. دخترک به توفان هولناک خیره می‌شود و به خاله اش التماس می‌کند: «مرا پیش مادرم ببر، مرا پیش مادرم ببر.» سربازان در حال مرگ نیز همین را می‌گویند و کسی به آنها پاسخ نمی‌دهد. به جنگجوی ... (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    جنگ زنده‌ها هرگز پایان نمی‌گیرد. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    جنگ زنده‌ها هرگز پایان نمی‌گیرد. (...)

  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    واژه دقیق و صحیح، هر بار که پیدایش می‌کنیم چنان ذهنمان را روشن می‌کند که انگار کسی در مغزمان کلید برق را زده است. پاداش نوشتن، چیزی جز نوشتن نیست. (...)

  • 100 سال تنهایی
    از 100 سال تنهایی :

    خسته و کوفته از بی خوابی، به کارگاه آئورلیانو رفت و از او پرسید: «امروز چه روزی است؟». آئورلیانو جواب داد: «سه شنبه». خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: «من هم همین فکر را می‌کردم، ولی یک مرتبه متوجه شدم که امروز هم مثل دیروز، دوشنبه است. آسمان را ببین، دیوارها را ببین، گل‌های بگونیا را ببین، امروز هم دوشنبه است!». آئورلیانو با آشنایی به خل وضعی پدرش اهمیتی به گفتهٔ او ... (...)

  • ایزابل
    ستاره داد
  • لبه تیغ
    ستاره داد
  • تونیو کروگر
    ستاره داد