ولی دروغ می‌گفت. هر وقت دروغ می‌گفت وسط حرفش چشمهایش سیاه‌تر می‌شد. او سرخ‌پوست اسپوکن بود که خوب دروغ نمی‌گفت، و این معنی نداشت. ما سرخ‌پوست‌ها باید دروغگوهای ماهرتری باشیم، با توجه به این‌که وقت و بی‌وقت دروغ تحویل‌مان می‌دهند.
گفتم: "مامان، بدجوری ناخوشه، اگه پیش دامپزشک نبریمش از دست می‌ره."
نگاه تندی به من انداخت. حالا دیگر چشم‌هایش آن‌قدر سیاه نبود. فهمیدم می‌خواهد راستش را بگوید. باور کنید، وقت‌هایی هست که آدم آخرین چیزی که می‌خواهد بشنود حقیقت است.
۱ نفر این نقل‌قول را دوست داشت
zahralabbafan
‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۹