خودشونو می‌تکوندن. زیر لب غر می‌زدن. مامور کشیک که انگار گردنش تو یقه ی بارونی ش فرو رفته بود، تازه اون موقع به زور و زحمت پیداش شد… با شنل زنونه ی نامرتبش شده بود مثل آرتیشوی بارون خورده… وسط سنگ فرشای پر از جنازه… عینهو زنی که لباس پف دار تنش کرده.