در دشتها، شخم زنیهای فراوانی در کار بود. شامگاهان از شیارها بخار برمی خاست؛ و اسبهای خسته رفتاری کندتر در پیش میگرفتند. هر شامگاهی سرمستم میکرد، گویی برای نخستین بار رایحهٔ خاک را از آن استشمام میکردم. آنگاه دوست داشتم که بر پشته ای در حاشیهٔ دشت، در میان برگهای خزانی بنشینم، به آواز شخم زنان گوش بدهم، و به خورشید بی رمق، که در اعماق دشت به خواب میرفت بنگرم.