تک درختی در دشت، در پاییز، در میان رگبار؛ برگهای سرخ فامش فرو می‌ریخت. می‌اندیشیدم که آب دیرزمانی ریشه هایش را که در زمینی عمیقاً نمناک فرو رفته بود، سیراب می‌کند.
در آن سن، پاهای برهنه ام مشتاق تماس با زمین خیس بود، مشتاق صدای برخورد امواج کوچک برکه و خنکی یا گرمی خاک گِلناک. می‌دانم برای چه آب و بخصوص چیزهای نمناک را آن همه دوست می‌داشتم: چون آب بیش از هوا احساسی در دم تغییر یابنده از دمای گوناگون خود در ما پدید می‌آورد. بادهای نمناک پاییز را دوست داشتم… ای سرزمین باران خیز نرماندی