- آن روز هم گمنام و تنها به این حدود آمدم. اثاثیه مختصر و کیف طبابتم تنها سرمایه ام بود. تاره آخرین زن جوان و زیبایم را که بیشتر از دیگران دوستش می‌داشتم به خاک سپرده بودم. اسمش…
- چه بود؟
این تصادف است. "ملکوت" بود…