Locondovinci
آخرین فعالیتها
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
لوین به یاد داشت که وقتی نیکلای از اشتیاقی روحانی در تاب بود و روزه میگرفت و با راهبان دمساز بود و در مراسم کلیسایی شرکت میکرد. از مذهب یاری میجست و میخواست از این راه طبیعت سودایی خود را مهار کند نه فقط کسی از او پشتیبانی نمیکرد بلکه همه، از جمله خود او ریشخندش میکردند، دستش میانداختند و او را «حضرت نوح» یا «جناب کشیش» میخواندند و هنگامی ... (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
کیتی احساس میکرد که آنا زن بسیار ساده ای است و هیچ چیز خود را پنهان نمیکند اما در وجود او دنیایی از علایق پیچیده و شاعرانه نهفته است که بسیار والاست و او به آن راهی ندارد. (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
- خوب، بار گناهان تو زیاد سنگین نیست. لوین گفت: چرا، با این همه، «چون دفتر زندگیم را با بیزاری باز میخوانم… میلرزم و لعنت میفرستم و افسوس میخورم…بله.» استپان آرکادیچ گفت: خوب چه میشود کرد، زندگی است دیگر… (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
استپان آرکادیچ تأیید کرد که: البته همین طور است. هدف تمدن همین است. باید از هر کار لذت برد. - خوب، اگر هدف تمدن این است من ترجیح میدهم وحشی باشم. (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
حضور او را در میان انبوه یخبازان از شادمانی و وحشتی دریافت که بر دلش چیره شد. او در آنسوی میدان ایستاده بود و با بانویی حرف میزد. به نظر میرسید که نه در لباسش چیز خاصی وجود دارد و نه در نحوه ی ایستادنش، اما لوین به همان آسانی او را باز شناخت که گفتی گل سرخی را در میان یک بغل گزنه. (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
سرگی ایوانویچ گفت: خوب، من این را نمیفهمم - و بعد افزود: فقط یک چیز را میفهمم، و آن درس تواضعی است که یاد گرفته ام. از وقتی که برادرمان نیکلای به این روز افتاده من به آنچه اسمش رذالت است به چشم دیگری، یعنی با نرمی و اغماض بیشتری نگاه میکنم. میدانی چه کرده؟ لوین گفت: وای، وحشتناک است، وحشتناک! (...)
-
از آناکارنینا 1 (2 جلدی) :
خانوادههای خوشبخت همه به مثل هم اند، اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند. (...)
-
از گرسنگی :
بی نهایت منقلب بودم، نمیدانستم چه کنم؛ آن موجود تمام فکر هایم را به طور کامل به هم میریخت. خرسند بودم به نحو عجیبی شاد بودم؛ به نظرم میرسید که به نحو لذت بخشی در خوشبختی غوطه ور میشوم. او به صراحت خواسته بود من را بدرقه کند، این فکر از جانب من نبود، میل خودش بود. ضمن آن که پیش میرفتیم نگاهش میکردم، و بیش از پیش شهامت مییافتم؛ ... (...)
-
از گرسنگی :
مسلما راه دیگری جز رفتن به جنگل وجود نداشت. کاش اقلا زمین این قدر خیس نبود. به پتویم دست کشیدم، بیش از پیش به این فکر که در بیرون بخوابم خو میکردم. در جستجوی جایی در شهر به قدری آزار دیده بودم که از آن خسته و بیزار شده بودم. دست کشیدن از بازی، کنار کشیدن از نبرد و ول گشتن در خیابانها بدون داشتن فکری در سر لذتی واقعی ... (...)
-
از گرسنگی :
به قدم زدن در خیابانها ادامه دادم، بی آنکه در قید چیزی باشم ول میگشتم، بی آنکه نیازی داشته باشم در گوشه ای ایستادم، مسیرم را عوض کردم، یکی از خیابانهای جانبی را که کاری در آن نداشتم در پیش گرفتم. همه چیز را به حال خود میگذاشتم، در بامداد شاد ول میگشتم، بی خیالی ام را در میان آدمهای خوشبخت دیگر به این سو و آن سو میکشاندم. هوا ... (...)
-
از امروز چیزی ننوشتم :
ما در مزارع هر روز میمیریم. دیگر امیدی برای ادامه دادن باقی نمانده است. رؤیای شادی ما نابود شد- حالا تنها تنگدستی برایمان باقی مانده. (...)
-
برای کمدی الهی 1 (3 جلدی) دوزخ نوشت :
من ترجمه شجاع الدین شفا رو خوندم که خیلی هم خوب بود. جالبه ابراهیم گلستان امسال گفته کمدی الهی رو مشاور فرهنگی سفارت ایتالیا اون موقع ترجمه کرده بود و به شفا دیکته کرده بود و شفا هم به اسم خودش درآورده بود. نمیدونم چقدر درسته ولی فکر کنم باید یه مترجم خوب پیدا بشه دوباره کمدی الهی رو از ایتالیایی ترجمه کنه. در مورد این ترجمه کسی چیزی میدونه؟