اما در زمان بیکرانه هیچ کاری نمیماند که ارزش آغازیدن، کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان، که هر لحظه اش برای انسانهای میرا ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایان ناپذیری میشود که او در امتدادش سرگردان و یله است. همه ی آنچه جستجو میکرده پوچ و تباه میشود. انسانهایی را کو دوست میدارد میمیرند و خاک میشوند. و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گلها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بی باکی و جانفشانی و از خودگذشتگی او معنی میدهد، مرگی که همه ی ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا میگریزد.