هنوز از گرد راه نرسیده و خودش را نتکانده بود ؛ داشت برایم میبرید و خودش هم میدوخت. درست مثل همه ی زنهای دیگر. که همین که میفهمند و حس میکنند یا پیش بینیها این طور نشان میدهد که مردی مال آن هاست؛ شروع میکنند از دوش مردک بالا رفتن. یعنی مینشینند روی شانه هایش و پاهای شان را هم از دو طرف. گردنش به شکل تحقیر آمیزی آویزان میکنند میخواهم بگویم من تصور نمیکنم زنی – حالا هر چقدر نجیب و صاف و ساده و روراست - حاضر باشد از این حق خدادادی اش صرف نظر کند و هنوز چیزی نشده ، از دوش مردی که او را گرفته تا دستش را بگیرد و کنارش احساس کند برای خودش کسی شده ؛ نخواهد بالا برود.
دست کم ، من که نشده هیچ وقت توی فیلمهای تاریخی یا جایی؛ دیده باشم مردی توی کجاوه نشسته باشد و چهار تا زن گردن کلفت ببرندش این طرف و آن طرف. اما بیشتر از هزار بار دیده ام آن کسی که پرده ی تور این کجاوهها را میزند کنار و باد بزنش را تکان میدهد که حمالها بایستند تا او بتواند دستش را بدهد بیرون و نامه ی معشوقه اش را بگیرد؛ زن است. و زن خوشگلی هم هست. که هزار تا خاطر خواه دارد و حتا برادر ها؛ به خاطرش روی هم شمشیر میکشند و عین خیالشان نیست که از یک پدر متولد شده اند. از یک مرد بی نوایی مثل خودشان. که یک زن ؛ روی شانههای او هم نشسته و پاهایش را هم به شکل تحقیر آمیزی از دور گردنش آویزان کرده. میخواهم بگویم ؛ این قدر خرند بعضی مردها.