نفس عمیقی کشیدم. وقتی از پله‌های اضطراری بالا می‌رفتم به طرز عجیبی حس می‌کردم چاهایم مال من نیست اما قاطعانه به خودم نهیب زدم که فقط یک حس است و از اضطرابم است می‌توانم بر آن غلبه کنم…
روی پاشنه پا نشستم و دستم را روی دیوار کنارم گذاشتم، سرم را بالا بردم و نفس عمیق و بلندی کشیدم. همه چیز عالی بود و هیچ مشکلی وجود نداشت. من موفق شده بودم. بعد چشمانم را باز کردم، نفس در سینه ام حبس شد…
۳ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Elham
‫۷ سال و ۲ ماه قبل، یک شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۴
Ali
‫۷ سال و ۲ ماه قبل، دو شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۳
damir
‫۷ سال و ۲ ماه قبل، دو شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۸