یک شب کریگ را کنار میکنم و میگویم: اگه دیدی بهت لبخند زدم، فکر نکن بخشیدمت. فکر نکن ضعیف شدم. فکر نکن خوشحالم. برای یه لحظه هم امید نداشته باش که معنی لبخندهام، رضایته. هر لبخندی که میزنم فقط یه نمایشه برای بچهها. چیزیکه ظاهرم نشون میده به هیچوجه ارتباطی با درونم نداره. توی درونم، از هر لحظهی زندگیم عصبانیترم، ولی نمایش بازی میکنم؛ چون تنها انتخابیه که واسم مونده.