وقتی از سالن خارج میشوم یا از پلهها پایین میآیم، دوباره ناامیدی جلوی چشمانم ظاهر میشود و مثل یک حیوان خشمگین، به من خیره میشود. خشکم میزند. میدانم اگر فرار کنم، گیر میافتم. از آنجا که سگ عصبانی ناامیدی، زیادی هار و عوضی است، هیچراهی برای نابودکردن، گولزدن یا فرارکردن از دستش وجود ندارد. فقط میشود ولش کرد که حمله کند، گازت بگیرد و تکانت بدهد. اما من یک روش امیدبخش سراغ دارم: اگر خودم را به مردن بزنم، حتما ولم میکند. ذهنم درگیر است که دوباره سگ ناامیدی، مثل سدی توی آن راهروی مارپیچی، جلوی چشمم سبز میشود. او همیشه خُرخُرکنان اینجا منتظرم است؛ اما هر بار که دور میزنم، بیشتر اطمینان پیدا میکنم و کمتر میترسم.