روی شنها مینشینم و به زوجی که دیشب از تلویزیون دیدم، فکر میکنم. از خودم میپرسم یعنی زندگیِ من و کریگ هم مثل آنهاست؟ یعنی سیمکشیمان ایراد دارد؟ میدانم که نمیتوانم به زندگیِ زناشوییام برگردم، به دیوارهای تزئینشدهٔ زیبا خیره شوم و تظاهر کنم که اوضاع مرتب است. با خودم میگویم اگر ترکاش کنم، از کجا معلوم که سیمکشیِ بدم را با خود نَبَرم؟ یعنی لازم است دیوارهایم را خراب کنم و از نو سیمکشی کنم؟ این همان کاریست که کریگ پیش روانشناساش میکند؟ سیمکشیِ دوبارهٔ خودش؟ نمیدانم. نمیدانم کریگ میتواند دوباره خودش را سیمکشی کند یا نه، ولی میدانم که اگر نتوانم سیمکشیام را درست کنم، مهم نیست وارد چه خانهای بشوم؛ دراینصورت آنرا هم خواهم سوزاند.