اولین گریزگاه‌ام کتاب بود. آه، کتاب! عاشق کتاب بودم. هر جا می‌رفتم یک کتاب با خودم می‌بردم. توی استخر، پیش پرستار، خانهٔ دوست‌هام؛ وقتی شرایط خوب نبود. مدام گوشه‌ای را برای کتاب‌خواندن پیدا می‌کردم. آن‌جا بودم ولی اصلاً آن‌جا نبودم. از کتاب یاد گرفتم که چطور نامرئی شوم، که چطور توی یک دنیای راحت غیر از این دنیای مادی زندگی کنم.
۱ نفر این نقل‌قول را دوست داشت
hedgehog
‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳