سفرِ یک جنگجو همین است. سفر برای یادگرفتنِ این درد است. فضای مقدسی که میتوانیم با دیگران واردش شویم، بهشرط اینکه قول بدهیم کثیفش نکنیم. پس به پای رنجام مینشینم و میگذارم قلبم بشکند. میپذیرم که در این ناتوانی، بدون کمک و شکستهدل خواهم ماند. شاید کار عشق همین است؛ ماندن در کنار چیزیکه قدرتمندتر از ماست: عشق و رنج. انگیزهای که آنها را کنارمان نگه میدارد، این است که میدانیم عشق و رنج ما را میکُشد، اما فقط بخشی از ما را.