داستان زوجی که پولِ کم، ولی عشق زیادی داشتند. زن موهای زیبای خودش را میفروشد تا برای عشقش زنجیرِ ساعت بخرد و مرد ساعت جیبیای را که جایزه گرفته بود، میفروشد تا برای همسرش شانهٔ سر بخرد. هر کدام از آنها چیزی را قربانی میکنند که شخصیتشان در آن پیچیده و دیگر چیزی برایشان باقی نمیمانَد تا ارزشِ خودشان را به دنیا ثابت کنند. اما آنها ارزششان را به یکدیگر ثابت میکنند. آنها عاشق یکدیگرند و این شخصیتشان، حقیقیتر از زیبایی و موقعیت اجتماعی آنهاست. درنهایت تنها چیزیکه برایشان باقی میماند، حقیقت و عشق است.