روی تخت دراز میکشم و کریگ را صدا میکنم. بعد رقص رهایی را شروع میکنیم. بدن و روح و ذهنم با هم پیش میروند، مثل دستهٔ ماهیها که بهشکل اعجابانگیزی هماهنگ با هم میچرخند و ناگهان بدون جبههگیری بهسمت جریان آب میروند. آنها دقیقاً میدانند چه کار میکنند. آنها ایمان دارند. و حالا من اینجا هستم، کنار کریگ. بدنِ من، ذهنِ من، روحِ من. درست همینجا. اینجا، درست روی سطح. همهٔ من، در عشق.