۶- یکی از زنانی که با او بیرون رفتم به نظرم واقعاً "درمانده" بود. او نیاز داشت که مدام در مورد همه چیز به او اطمینان خاطر بدهم. خانواده اش، دوستانش و کارش. یک بار در میان صحبت من پرید و گفت: "میدانی امروز سر کار چه اتفاقی برایم افتاد؟". این یکی تمام غرور مرا کشت!