هنگام اقامتمان در صومعه همیشه دستانش پوشیده از غبار کتابها و طلای تذهیبکاریهای تازه یا مادهٔ زردفامی بود که در شفاخانهٔ سِوِرینوس دستمالی کرده بود. انگار جز با دستهایش قادر به فکر کردن نبود، خصیصهای که تا آن زمان بیشتر شایستهٔ مکانیکها میانگاشتم: اما حتی زمانی که دستهایش شکستنیترین چیزها را لمس میکرد، چیزهایی مثل نسخههای خطی تازه تذهیبشده، یا صفحاتی که زمان آنها را فرسوده بود و مثل نان فطیر مستعد خرد شدن بودند، به نظرم میرسید که دستی فوقالعاه سنجیده و محتاط دارد، همان دستی که با آنها ابزارآلاتش را به کار میانداخت.