یکباره بخود آمدم، این را ه رفتن وحشیانه را یک جائی دیده بودم و فکر مرا بسوی خود کشیده بود. نمیدانستم کجا، بیادم افتاد، در باغ وحش برلین اولین بار بود که جانوران درنده را دیدم، آنهائیکه در قفس خودشان بیدار بودند، همینطور راه میرفتند، درست همینطور. در آنموقع منهم مانند این جانوران شده بودم، شاید مثل آنها هم فکر میکردم، در خودم حس کردم که مانند آنها هستم، این راه رفتن بدون اراده، چرخیدن بدور خودم، بدیوار که بر میخوردم طبیعتا حس میکردم که مانع است برمیگشتم.