در ژرفای وجودش میدانست که داشتن وجدانی ناپاک، فطرتی پست و کار بیرحمانهاش نهتنها حق داوری دربارهٔ دیگران را از او میگیرد، بلکه حتا حق ندارد به چهرهٔ آنها نگاه کند، این وضعیت به او اجازه نمیداد از این پس خود را جوانی شرافتمند، سرشار از نجابت و جوانمردی بداند. بااینهمه، برای ادامهدادن به این زندگی ننگآور و لذتجویانه، تنها یک راه وجود داشت: از یادبردن این ماجرا.