[ریلا در مسیر جمع‌آوری کمک‌های مردمی به خانه‌ای می‌رسد که نوزادی که مادرش به تازگی مرده و پدرش به جبهه رفته بود، در حال گریه بوده است. این نوزاد را با خود به خانه می‌آورد و نگهداری آنرا متقبل می‌شود…]
یعنی واقعاً خواب نمی‌دید؟
یعنی کسی که در آن وضع ناگوار گیر افتاده بود خودش بود؟ ریلا بلایت؟
دیگر برایش مهم نبود که آلمان به پاریس نزدیک شده است. حتی اگر پاریس را تصرف می‌کردند هم برایش مهم نبود. فقط آرزو داشت نوزاد نه گریه کند، نه چیزی توی گلویش بپرد، نه نفسش بگیرد و نه دچار تشنج شود.