آخرین فعالیتها
-
از داستان همیشگی :
… حالا یادت باشد وقتی در رویاهای طلایی غرض شدی به طلب جیفه ی کثیف دنیوی پیش من نیایی! (...)
-
برای داستان همیشگی نوشت :
بعضی موقعها یه کتاب رو اتفاقی میبینی، بدونی اینکه چیزی درباره ش بدونی و جلدش (نسخههای جیبی هرمس / این کتاب شماره 12 این مجموعه است) ، نوع قطع کتاب و البته کاغذهای سبک کاهی تمام کاری که تو وظیفه شون بوده به خوبی انجام دادن و تو اون رو برای مدتی توی دست میگیری و چند صفحه ای رو مطالعه میکنی. . به طور کل جهان داستان تو رو با خودش همراه میکنه مخصوصا اگر سفری کوتاه به دنیای شاعرانه سنت پترزبورگ پیش از آن داشته باشید. . تمام آنچه که باید در مورد گانچاروف بگم به همین کتاب خلاصه میشه چون پیش از این کتاب اثری از او نخوانده ام کما اینکه در پایان کتاب خود او نیز به این مساله اشاره میکند که چرا هر کتابش در حدود 10 سال طول میکشد تا به اتمام برسد و اینگونه بیان میکند که علاقه به واقعگرایی و عینیت گرایی داشته و دوست داشته که زندگی را اینگونه دنبال کند. این کتاب اول اوست که در امتداد ابولوموف و کتابهای دیگر او نیز به تحریر در آمده اند. در مورد این کتاب حدودا 500 صفحه ای تنها به این جمله بسنده میکنم که الکساندر شخصیت اصلی داستان به خوبی درگیر یک داستان همیشگی میشود (عشق) و طول چندساله زیست درون کتاب با مشکلاتی روبرو میشود که فراز و فرودش را برای شما به خوبی ترسیم میکند. از زیباییهای این رمان توصیفهای آنست. (اسپویل کوتاه*) فصل زیبایی نیز درون کتاب هست که به زیبایی خیلی کاملی به رابطه ی ناموفق اول او میپردازد که چطور به سادگی یک عشق فروکش میکند و رنگ میبازد. بیان این اتفاق به سادگی در زیربنای توصیفی و دیالوگ محور این بخش شما رو کاملا درگیر خواهد کرد. تنها ایرادی که به کتاب شاید وارد بدونم قسمتهای خیلی خیلی کوتاهی لزومی (تنها از نظر منِ خواننده) نداشتند و تنها جملاتی برای کتاب محسوب میشدن و کارکردی در پیشبرد داستان نداشتن. اگر علاقه مند به رمانهای روسی هستین این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم. نسخههای جیبی این مجموعه با قیمتهای خیلی خوبی به بازار ارایه شدن توسط نشر هرمس / این کتاب 9 هزار تومن است و بسیاری از کتاب فروشیها موجود دارند. خریداری شده از پردیس کتاب / مشهد
-
از آموندسن :
… گفت اینجا با تورنتو خیلی فرق دارد و ممکن است حوصلهام سر برود. گفتم: «ابدا» و اضافه کردم: «اینجا خیلی قشنگه، آدم احساس میکنه وارد یکی از رمانهای روسی شده.» یک دفه توجهاش به من جلب شد. نخستین بار بود که با دقت نگاهم میکرد. - واقعا؟ مثلا کدام رمان روسی؟ چشمان روشنش خاکستری مایل به آبی بود. انحنای یکی از ابروهایش؛ مثل قلهی کهی بالا رفته بود. تعدادی رمان ... (...)