همان لحظه یادنامه مادرم افتادم…
او نوشته بود از بین شما سه نفر یک نفر میمیرد. .
آن لحظه فکر کردم منظورش آلیس یا محافظ است اما دقیقا آن لحظه فهمیدم منظورش خودم بودم…
او نوشته بود همیشه یک نفر باید فداکاری کند. .
و من باید بین را میکشتم و خودم هم میمردم…
تیغه را سمت قلب بین بردم
آلیس فریاد زد و بین هم درذهنم شروع به حرف زدن کرد
اما من باید کارم را میکردم آن هم به قیمت جانم…
تیغه را به سمت قلب بین بردم و با یک انرژی بسیار بسیار زید پرتاب شدم میدانستم که مرده ام.
اما همان لحظه… طلسم بین (آخرین شاگرد 2) جوزف دیلینی
جوزف دیلینی
نمی دانم چکار کنم!
الی از دستم ناراحته و چشماش از عصبانیت برق میزنه😞😞
حتی جک هم ناراحته و سرم فریاد میزنه…
اونها تنها به فکر بچه شون هستن از من میخوان بهشوت توضیح بدم چی شده و بعد سرم فریاد میزنن،انگار نه انگار خودشون از من خواستن😞😞
اصلا یک حظه هم به این فکر نمیکنن که چند روز پیش تا لبه مرگ پیش رفتم…
اما من تسلیم نمیشم چون بلاخره حتما خودشون میفهمن💙
من هر جور شد از بچه شون در برابر مادر ملکین محافظت میکنم… انتقام جادوگر (آخرین شاگرد 1) جوزف دیلینی
- توازجنس تاریک ظلمتی و هرگز تونی دست من باشی
خیلی مطئن نباش. ما نزدیکتر از اون هستیم که تو فکر میکنی. خیلی نزدیک تر… میخوای قبول کن میخوای نکن،اما ما همدیگر رو خوب میشناسیم.
بزار سوال ازت بپرسم که هر آدمی از خودش میپرسه. بعضی آدمها فوری بهش جواب میدن و به ندرت درباره اش حرف میزنن. بعضیها به ساختن دنیای بهتر معتقدند،بعضی آدمها هم اعتقادی ندارن و گروهی در تمام طول زندگیشون درگیر این مسئله هستن. سوال ساده ای و اونم اینه: در مورد دنیای بهتر ،تو چه عقیده ای داری؟
من به روشنایی اعتقاد داشتم. پدرم هم همین طور،محافظ هم همین طور،گرچه او در این موارد خیلی صحبت نمیکرد.
با صداقت گفتم: خیلی مطئن نیستم… خشم چشم خونی (آخرین شاگرد 5) جوزف دیلینی