حالا چیزی که مانده بود نوعی تسلیم بی صدا بود؛ حس و حالی بی رنگ، خنثی و پوچ. تسوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش هاروکی موراکامی
aban11
۳ نقل قول
از ۳ رمان و ۳ نویسنده
دست هایم را مشت کردم تا نتوانم تعداد آدم هایی را که از دست داده بودیم با انگشتانم بشمرم. دعا برای ربودهشدگان جنیفر کلمنت
ﭼﻘﺪر آﻫﻨﮓ ﻫﺎی ﻗﺸﻨﮓ در این دﻧﻴﺎ وﺟﻮد داشت ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻨﻴﺪه ﺑﻮدم. ﭼﻘﺪر ﭼﻬﺮه ﻫﺎی زیبا از ﺑﺮاﺑﺮم ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ که ﻣﻦ آنها را ﻧﺪﻳﺪم، ﭼﻘﺪر رویاهای ﻋﺠﻴﺐ دﻳﺪم ﻛﻪ وﻗﺘﻲ از ﺧﻮاب ﺑﻴﺪار ﺷﺪم ، ﻫﺮﮔﺰ دﻳﮕﺮ ﻳﺎدم ﻧﻴﺎﻣﺪ، و بوی ﻋﻄﺮی از دست رﻓﺘﻪ در دﻟﻢ ﭼﻨﮓ زد که ﻫﻤﻴﺸﻪ تا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮدم را ﻧﺒﺨﺸﻢ. زﻧﺪﮔﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ تماما مخصوص عباس معروفی