tooka

۳ نقل قول
از ۱ رمان و ۱ نویسنده
این‌جا قوانین دنیای خواب حکمرانی می‌کند. حضور، یعنی تصویر دو چشم. دو چشم در صورتی خالی. گویی دو گودال پر از آتش در میان رنگ پریدگی صورتی که خبر از… به راستی خبر از چه می‌داد؟
برمی‌گردد، اما همین که نفسش به چهره‌ی خالی می‌خورد پنهان می‌شود یا عقب‌تر می‌رود. ترسیده بود. همیشه می‌ترسید. به یقین حضور غایب آن جاندار آزارش می‌داد. سرمای تنش را حس می‌کرد، حتی می‌توانست پوسیدگی خاک‌آلود سرانگشتانش را هم ببیند. انگارکه ساعت‌ها و روزها با ناخن‌هایش زمین را چنگ زده باشد. عجیب این‌که در ورای درک این لحظه‌ی ترسناک، نکته‌ی ظریف و ناخوشایندی خوابیده بود. دلیل حضور آن موجود را می‌دانست، که در آن هنگامه‌ی زجرکش خفقان‌آور و عرق‌ریز دنبال چیست… وجودش مثل پژواکی گنگ در تالار تاریک طنین‌انداز بود و آن قدر پررنگ که داشت او را کر می‌کرد.
پایان این تاریکی ما همه می‌میریم (شکارچی باد) امین صحراگرد ـ ایراندخت عسگری
بوی آشنایی دارد. مردی است با چشمان قهوه‌ای. مردی خسته. از پشت پلک‌هایم می‌بینمش. می‌نشیند روبه‌رویم. چشمان او هم بسته است. خواب است ولی خواب نمی‌بیند. پدرم. با موهایی که سال‌هاست عنکبوت‌ها در آن‌ها شبکه ساخته‌اند.
می‌دانم که زنده است. می‌دانم که باید مرده باشد. بالای سرش ستونی به آسمان رفته و پر از تصاویر مات زنی است که دختری را میان دست‌هایش می‌خواباند. دختری با موهای بلند خرمایی.
پدر، جایی زیر درختی خوابیده است. پیدا نیست که تارهای سفید روی سرش متعلق به چیست. عنکبوت‌ها یا گذر زمان.
پایان این تاریکی ما همه می‌میریم (شکارچی باد) امین صحراگرد ـ ایراندخت عسگری
می‌داند بعد از بیداری یادش خواهد آمد که از جایی در دنیای خواب بیدار شده ولی الان تنها یک بیننده است. دختری تنها در دشت. علفزارها را باد تکان می‌دهد. موهایش را باد تکان می‌دهد ولی صورتش درکی از وجود وزش باد ندارد. سرمای گزنده‌ای به پاهایش می‌دود. آب همه‌جا را گرفته. درست بعد از این‌که به پایین نگاه می‌کند و ساقه‌ی نحیف پاهایش را میان حلقه‌های دورشونده‌ی آب می‌بیند همه‌جا را یک دشت آب فرا گرفته. ابرهای پیچان روی سطح متلاطم آب را تیره می‌کنند… لحظه‌ای بعد در حال دویدن است. خواب‌ها در ادامه‌ی هم‌دیگر نیز شروعی ندارند. پایان این تاریکی ما همه می‌میریم (شکارچی باد) امین صحراگرد ـ ایراندخت عسگری