آخرین فعالیتها
-
از پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) :
اینجا قوانین دنیای خواب حکمرانی میکند. حضور، یعنی تصویر دو چشم. دو چشم در صورتی خالی. گویی دو گودال پر از آتش در میان رنگ پریدگی صورتی که خبر از… به راستی خبر از چه میداد؟ برمیگردد، اما همین که نفسش به چهرهی خالی میخورد پنهان میشود یا عقبتر میرود. ترسیده بود. همیشه میترسید. به یقین حضور غایب آن جاندار آزارش میداد. سرمای تنش را حس میکرد، حتی میتوانست پوسیدگی خاکآلود ... (...)
-
از پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) :
بوی آشنایی دارد. مردی است با چشمان قهوهای. مردی خسته. از پشت پلکهایم میبینمش. مینشیند روبهرویم. چشمان او هم بسته است. خواب است ولی خواب نمیبیند. پدرم. با موهایی که سالهاست عنکبوتها در آنها شبکه ساختهاند. میدانم که زنده است. میدانم که باید مرده باشد. بالای سرش ستونی به آسمان رفته و پر از تصاویر مات زنی است که دختری را میان دستهایش میخواباند. دختری با موهای بلند خرمایی. پدر، ... (...)
-
برای پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) نوشت :
این خلاصهای از کتابه که در روزنامهی بهار چاپ شده بود…امیدوارم با خوندنش بتونی تصمیم بگیری که بخونی یا نه… «روزی میآید… خانههای ما بر ستون کلمات ساخته میشوند…» ایلیاث کتاب با این عبارت شروع میشود و اینگونه ما وارد سرزمینی میشویم که نه میدانیم در کجای زمین قرار گرفته، نه در چه زمانی. سرزمین «مارن» در تاریکی بدونِ آتش و نور روزگارش را سپری میکند. سرزمینی با بیشمار سمبلهای کهن. شخصیتهای داستان با اسمهای عجیب و نامتعارفشان در ابتدای داستان به ظاهر آدمهایی هستند معمولی همچون ما. با شخصیتهایی متفاوت و ویژگیهای رفتاری خاص خودشان. اما در میانه داستان کمکم درمییابیم که این آدمها آنقدرها هم شبیه دیگر انسانها نیستند. آنها هریک نژادی دارند (به همراه قدرتهای بیشماری که پس از سالها سکون مطلق دوباره بیدار میشوند) ، بعضی آب هستند و بعضی آتش، فلز هستند و خاک، نور، رنگ و صدا… و باد کهنژاد گمشدهای است و فراموش شده در دهلیزهای تودرتوی تاریخ باستانی «مارن». داستان به صورت خطی روایت نمیشود. روایتها مدام پس و پیش میشود. راوی یکنفر نیست و مدام تغییر میکند. زمان درهم ریخته است و قرار دادن ترتیب اتفاقها برعهده خواننده است تا با پس و پیشکردن مدام حوادث و روایتها، حقیقت داستان را کشف کند. اینگونه داستانِ کتاب در ژانر فانتزی تعریف میشود. داستانی که اگرچهزاده تخیل محض است، در بستری منطقی اتفاق میافتد و مکانیسمِ تمامی حوادث معنایی دارد که با کشف قوانین حاکم بر آنها به آن خواهیم رسید. میانه روایتِ اتفاقهای اصلی داستان با هشت خواب روبهرو میشویم.
-
برای پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) نوشت :
با نظرت موافقم یاسمین… من کلن به کتاب ایرانی نه تنها فانتزی بلکه در هر زمینه ای بیاعتمادم. اما خب چون فانتزی خیلی دوست دارم هر نوع فانتزی چه ایرانی چه خارجی رو حتمن میخونم. به هر حال این کتاب برای نوجوانه. اما فانتزیها معمولا مربوط و مخصوص به قشر خاصی نمیشند. همون طور که هری پاتر، ارباب حلقهها و سه گانههای جان کریستوفر بین بزرگ سالها هم خیلی طرفدار داره. موضوع داستان هم به نظر من کودکانه نیست. . حتا یه جاهاییش احساس کردم هر نوجوونی نمیتونه این کتاب رو بخونه… روایت داستان خطی نیست. در همه. چند داستان و روایت از آدمهای مختلف به صورت موازی پیش میره. زمان هم همینطوز. جایی اول داستان چیزی رو میخونیم که بعدا متوجه مییم مربوط به زمان دیگهای بوده.
-
برای پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) نوشت :
سلام کریشنا مورتی من با تماسی که با انتشارات ایران بان داشتم گفتند جلد 2 هم داره اما در دست چاپه… من هم امیدوارم زودتر چاپ بشه…کتاب جای حساسی تموم شده…نمی تونم صبر کنم تا ببینیم چی سرشون میاد… : )
-
از پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) :
میداند بعد از بیداری یادش خواهد آمد که از جایی در دنیای خواب بیدار شده ولی الان تنها یک بیننده است. دختری تنها در دشت. علفزارها را باد تکان میدهد. موهایش را باد تکان میدهد ولی صورتش درکی از وجود وزش باد ندارد. سرمای گزندهای به پاهایش میدود. آب همهجا را گرفته. درست بعد از اینکه به پایین نگاه میکند و ساقهی نحیف پاهایش را میان حلقههای دورشوندهی آب میبیند ... (...)
-
برای پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) نوشت :
معرفی این کتاب رو چند جای دیگه هم دیده بودم. برای همین کتاب رو خریدم و خوندم. به دیگران هم پیشنهاد میکنم که برای خوندنش عجله کنن. این قدر که نثر کتاب قوی و داستان و نوع روایتش هم متفاوت از فانتزیهای دیگه است. اونایی که به ادبیات فانتزی علاقه دارند حتما از این کتاب خوششون میاد. پایان داستان واقعا غافلگیر شدم. امیدوارم جلد 2 کتاب زودتر چاپ بشه…کتاب اگر چه 188 صفحه بیشتر نیست اما در همین مدت کوتاه من عاشق شخصیتهای کتاب شدم. به خصوص ایلیات و ارمیا.