اگه از عرض خیابون گذشتی و ماشین زیرت نکرد، خیلی خوشحال نشو چون قراره کسی درست اون ور خیابون جیبت رو بزنه. به هر حال وقتی از خیابون رد میشی مواظب ماشینها باش خوشگله استخوان خوک و دستهای جذامی مصطفی مستور
بریدههایی از رمان استخوان خوک و دستهای جذامی
نوشته مصطفی مستور
«آنتونی فلو رو که میشناسی؟ میگه توی این دنیای عوضی و هیشکی به هیشکی، دیگه چی باید اتفاق بیفته که مومنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست خیلی هم مهربون نیست؟ میگه وجود جهانی که آدمهای حقیقتاً آزادش همیشه بر طریق صواب باشند، منطقاً امکان پذیره و خداوند اگر واقعاً قادر مطلق بود، میتونست هر وضعیت امور منطقاً ممکنی رو محقق کنه
پس چرا اینکار رو نکرد؟ چرا این وضعیت مطلوب منطقاً ممکن رو محقق نکرد؟
توی اون وضعیت مطلوب منطقاً ممکن، گیسهای تو هیچ وقت سفید نمیشد. آبجی طوبی هیچ وقت بچه ش رو سقط نمیکرد. هیچ وقت بابا نمیمرد. کله من هیچ وقت اینجوری کج و کوله نمیشد.
چرا مشتی مفلوک عوضی رو پرت کرد توی این خراب شده که حتی بلد نیستند اون رو، عظمت اون رو هجی کنند؟» استخوان خوک و دستهای جذامی مصطفی مستور
سفر میکنم به دورها _ مثل کرگدنی تنها_ از معبر اندوه تا متن کودکی تا ملکوت سوسن
و بعد
در بارگاه سوسن_ این بقایای عشق خداوند_
در حضور معنویت پیراهنش
روحم را آتش میزنم. استخوان خوک و دستهای جذامی مصطفی مستور