این چند روز باران باریده است. چند روز با صدای باران از خواب بیدار شده ام. امروز با صدای باران حس کردم چه روز خوبی است برای عاشق شدن، دویدن زیر باران، بدون چتر، مزه خیس شدن زیر باران را حس کردن، مثل عشق که همانند ایستادن زیر باران است. صورتت را میگیری به سوی آسمان تا خیس ِ باران شود و بچرخی مثل عشق. میچرخی… میچرخی. قلبت از باران عشق خیس میشود، تازه میشود، شسته میشود، پاک میشود، بچه میشوی… پاک… طاهر… و تکیه میکنی به عشق مثل بچه ای که تکیه میکند به مادر. میخواهم کودک شوم. میخواهم زیر باران بایستم. میخواهم تکیه کنم. میخواهم زنده شوم. میخواهم شسته شوم حتی اگر…
به تقویم نگاه میکنم. نسترن یک ماه دیگر سی و نه ساله میشود. روی تخت دراز میکشم. پنجره را میبندم. دیگر صدای باران را نمیشنوم. تمام رویاهایم را دفن میکنم. در غار میمانم… تنها… رها. ایام بیشوهری نسترن رها